حس
نویسه گردانی:
ḤS
حس . [ ح َ ] (اِخ ) جائی نزدیک الحساء. ابن مسکویه گوید: و وردالخبر بخروج ابی طاهر بنفسه یوم الاربعاء لثلاث عشرة لیلة بقیت من شهر رمضان فنزل فی الموضع المعروف بالحس و بینه و بین الحساء مسیرة یومین ... (تجارب الامم چ گراوری ج 2 ص 288).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حس . [ ح َ س س ] (ع مص ) حیله ای که حذاقت و جودت نظر و قدرت بر تصرف باشد. (منتهی الارب ). حیله کردن . || ائت به من حسک و بسک ؛ ای من...
حس . [ ح ِ س س ] (ع اِ) دریافت . دریافتن . تأثر. آگاه شدن . اندریاب . (دهار). درک . ادراک . بیافتن . و برخی آن را معرب هوش دانسته اند. یافتن ....
حس . [ ح َ س س ] (ع صوت ) آخ ! اُخ ! اوخ ! اوف !کلمه ای است که در گاه ناگهان خلیدن خار به تن و سوختن به اخگر و جز آن بر زبان رانند، اظه...
اصحاب حس . [ اَ ب ِح ِس س ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح فلسفه کسانی را گویند که فقط مُدْرَکات حس و تجربه را معتبر شمرده و هر گونه ن...
بی حس . [ ح ِ / ح ِس س ] (ص مرکب )عاجز از احساس کردن . (ناظم الاطباء). که چیزی را درنیابد. رجوع به حس شود. || کودن و گول . (ناظم الاطباء)...
پنج حس . [ پ َ ح ِس س ] (اِ مرکب ) پنج قوتهای دریافت و آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس . حواس خمسه : کان دین را مایه ای همچون بدن را ...
حس شامة. [ ح ِس ْ س ِ م م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شم . بویائی . قوه ای که بدان تمییز روایح کنند. وآن یکی از حواس خمسه ٔ ظاهره است . رجو...
حس کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احساس کردن . کنایت از فهمیدن .
حس نملی . [ ح ِس ْ س ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مورمور شدن . احساس مورمور. گزگز. حالت سوزن سوزن شدن .
حس ذائقة. [ ح ِ س س ِ ءِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذوق . چشائی . قوه ٔ تمییز طعوم . یکی از حواس خمسه ٔ ظاهری . رجوع به حس شود.