حصیر. [ ح َ ] (ع اِ)باریه . (معجم البلدان ). زیغ بوریا از نی . (مهذب الاسماء).بوریای خرما. (غیاث از کشف و سروری ). بوریا. بوری . بوریه . باری . باریاء. بوریاء. طلیل
: و از وی [ از شهرک مامطیر بدیلمان ] حصیری خیزد سطبر و نیکو. (حدودالعالم ). و از آمل [ به طبرستان ] حصیر طبری و... خیزد. (حدود العالم ). و از این ناحیت گیلان ، جاروب و حصیر و مصلاّ ی نماز و ماهی افتد که بهمه ٔ جهان برند. (حدود العالم ).
حصیری بگسترد و بالش نهاد
ببهرام بر آفرین کرد یاد.
فردوسی .
سبوو ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان .
طیان .
در این حصار خفتن من هست بر حصیر
چون برحصیر گویم خود هست بر حصا.
مسعودسعد.
کنون که وقت حصیر است و بوریا بزمین
چه شدکه سبزه بزیلو فکنده ست سمر.
نظام قاری .
حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون
که ظل ّ دولت خرگه فتاد بر سر ما.
نظام قاری .
در چین نه همه حریر بافند
گه حلّه گهی حصیر بافند.
نظام قاری .
-
امثال :
حصیر است و محمد نصیر ؛ هیچ چیز ندارد.
و ظاهراً حصیر غیر بوریاست . || هر چیز که بافته شود. منسوج . بافته ٔ هر چیز. آنچه بافند. ج ، حُصُر. || زندان . بند. محبس . (معجم البلدان ) (ترجمان عادل ): و جعلنا جهنم للکافرین حصیراً. (قرآن
8/17). || پهلو. جنب . || پادشاه . ملک . (معجم البلدان ). || کسی که درماند در سخن . آنکه درماند در گفتار. || بخیل . (معجم البلدان ). آنکه شراب نخورد از بخل . || صف مردم و غیر آن . || روی زمین . ج ، احصرة. حُصُر. || جوهر شمشیر یا دو سوی آن . گوهر تیغ یا دو طرف آن . || تنگدل . مرد تنگدل . || جامه ٔ ردی . || نقش که بیننده را در شگفت افکند. || رگی یا گوشت پاره ای که ممتد باشد بر پهلوی ستور تا شکم وی یا عصبه ای که میان صفاق و مسقط اضلاع است . || راه آب . || مکان تنگ . || بساط کوچک از گیاه بافته .
-
حصیرباف ؛ آنکه نسج حصیر کند. آنکه بوریا بافد. حصیری . بوریاباف
: و گویند که حصیرباف بوده . (از تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی ص
35).
-
حصیر بافتن ؛ ارمال . رمل . (تاج المصادر بیهقی ).
-
حصیربافی ؛ شغل و عمل حصیرباف .
-
حصیرپوش ؛ پوشیده بحصیر.
-
حصیرپوش کردن ؛ به بالای تیرها حصیر افکندن و بر زبر آن شفته ریختن و سپس کاه گل کردن .
- || قرابه و شیشه های بزرگ را در حصیر پوشیدن تا زودنشکند.
-
حصیرفروش ؛ آنکه حصیر فروشد.
-
حصیرفروشی ؛ شغل حصیرفروشی . دکان حصیرفروش . حصیری .
-
صندلی حصیری ؛ صندلی که با نی سازند.
-
کلاه حصیری ؛کلاهی که از نی یا کاه و امثال آن سازند.