حلال
نویسه گردانی:
ḤLAL
حلال . [ ح ِ ] (ع اِ) مرکبی است زنان را. || متاع پالان شتر.(منتهی الارب ). متاع الرحل . (اقرب الموارد). || گروهی از مردم که بجایی فرودآمده باشند. || ج ِ حُلَّه . (منتهی الارب ). رجوع به حلة شود.
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حلال . [ ح َ ] (ع ص ) نقیض حرام . و به این معنی گاه بکسر اول آید. (از منتهی الارب ). جایز. سائغ. مباح . طیب . طیبه . (ترجمان القرآن ) : می جو...
حلال . [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار گشاینده ٔ گره . (غیاث ).- حلال مشکلات ؛ مشکل گشای . بسته گشای .|| فروشنده ٔ روغن کنجد. (غیاث ).
حلال . [ ح ُل ْ لا ] (ع ص ) ج ِحال ّفرودآیندگان . (منتهی الارب ). رجوع به حال شود.
این واژه تازى (اربى) است و برابرهاى پارسى آن اینهاست: رُبا Roba (پهلوى: حلال ، مشروع، عُرف) ، اِخْوَردار Xvardar (پهلوى: خوردنى-خوراکِ شرعاً حلال، آنچ...
حلال (روا): آنچه اجازه ی بهره برداری از آن داده شده است و استفاده از آن گناه نیست و پیگرد ندارد. (le petit Robert 1). همتای پارسی این واژه ی عربی، این...
نمک حلال . [ ن َ م َ ح َ ] (ص مرکب ) مقابل نمک حرام . (از آنندراج ). صادق . امین . باوفا. راست . درست . باصداقت . (ناظم الاطباء). نمک به حلال . شاک...
حلال بائی . [ ح َ ] (حامص مرکب )حلال بائی طلبیدن . از حلال با، مخفف حلال باد و حلال باشد و یاء نسبت که چون آخر کلمه الف است یعنی آخر حلال ...
حلال زاده . [ ح َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که نطفه اش از راه مشروع منعقد شده باشد : حلال زاده ٔ صورت چه سود زآنکه فعالش در آزمایش معنی باصل باز...
خون حلال . [ ح َ ] (ص مرکب ) خون مباح . (آنندراج ). آنکه ریختن خون او جایز است .
سیم حلال . [ م ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سیم خالص . (آنندراج ) : بتن بگونه ٔ سیمند پشت و بال سفیددر آن نشانده تنک پاره های سیم حلال ....