اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حین

نویسه گردانی: ḤYN
حین . [ ح َ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هلاکی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). هلاک . (اقرب الموارد). || بلا و آزمایش .(منتهی الارب ). محنت . (اقرب الموارد). || (مص ) نزدیک گشتن وقت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رسیدن وقت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هنگام بودن . (المصادر زوزنی ). || خشک گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هلاک شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی ): اذا جائت الحین حارت العین . || موفق به رشاد نگردیدن . (منتهی الارب ). موفق نشدن بر رشد و در محنت افتادن . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حین . (ع مص ) نزدیک گشتن وقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رسیدن وقت . (منتهی الارب ). رسیدن وقت نماز. (ناظم الاطباء). || خشک گرد...
هین . [ هََ ] (ع ص ) نرم . || آسان . || سبک . (منتهی الارب ).
هین . [ هََ ی ْ ی ِ /هََ ی ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ). سهل . (اقرب الموارد). || ضعیف و ذلیل . (اقرب الموارد). سست و خوار. || سب...
هین . (صوت ) کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش . (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که درمح...
هین . (صوت ) آوازی که بدان خر را زجر کنند : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره گمره به هان و هین . ناصرخسرو.- هین و هی ؛ حکایت ...
هین . (اِ) سیل . سیلاب . (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : از کوهسار دوش به رنگ می هین آمد ای نگار می آور هین . دقیقی .هینی به گاه جنگ ...
هین . (اِخ ) دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 132 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
هین آباد. (اِخ ) دهی است جزء دهستان دهیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 447 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هان و هین کردن . [ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . تنبیه کردن . آگاهانیدن : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره کژ به هان و هی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.