اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حین

نویسه گردانی: ḤYN
حین . (ع مص ) نزدیک گشتن وقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رسیدن وقت . (منتهی الارب ). رسیدن وقت نماز. (ناظم الاطباء). || خشک گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حَین شود. || (اِ) روزگار. (منتهی الارب ). || هنگام . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).وقت . (بحر الجواهر) (غیاث ). گاه . زمان :
نبودی از این بیش بهر من از وی
اگر بودمی من بحین محمد.

ناصرخسرو.


چون در تو سراج الدین نیکو نگرد باشی
از چشم بدان ایمن اندر همه وقت و حین .

سوزنی .


|| مدت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : و تول ّ عنهم حتی حین ۞ ؛ اَی حتی تنقضی المدة التی أمهلوها. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، احیان و جج ، احایین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و گاه بر آن تاء زیاد کنندو گویند تحین و اذا باعدوا بین الوقتین باعدوا باذ فقالوا حینئذ، یعنی آنگاه . || وقت مبهم صالح جمیع ازمنه دراز باشد یا کوتاه یک سال باشد یا زیاده یا مختص است به چهل سال یا به هفت سال یا بدو سال یا بشش ماه یا بدو ماه یا بهر بامداد و شبانگاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). روزگار و مدت یا وقتی مبهم یک سال یا بیشتر. یا وقتی معین دو ماه یا شش ماه یا دو سال یا هفت سال یا چهل سال ، چنانچه در قاموس گفته و در عرف اطلاق میشود مانند زمان بر شش ماه خواه استعمال آن بنحو نکره و خواه بنحو معرفه باشد، چنانچه در جامع الرموز در کتاب ایمان ذکر کرده و در بیرجندی گفته که حین و زمان در اصل لغت بر کم و بیش از زمان اطلاق میشوند. ولکن در عرف هر دو را به شش ماه اختصاص داده اند. و حین در نزد نحویها مفعول فیه را گویند. و در شرح وقایة در کتاب ایمان گفته که مصدرگاه حین واقع شود. مانند این جمله : آتیک خفوق النجم ؛ ای وقت خفوقه . - انتهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- فی الحین و در حین ؛ فی اساعة فی الفور. فوراً :
دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود
کآنچه اوگوید در ساعت و در حین نکند.

سوزنی .


|| وقت معین دوشیدن ناقه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || روز قیامت . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حین . [ ح َ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هلاکی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). هلاک . (اقرب الموارد). || بلا و آزمایش .(منتهی ال...
هین . [ هََ ] (ع ص ) نرم . || آسان . || سبک . (منتهی الارب ).
هین . [ هََ ی ْ ی ِ /هََ ی ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ). سهل . (اقرب الموارد). || ضعیف و ذلیل . (اقرب الموارد). سست و خوار. || سب...
هین . (صوت ) کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش . (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که درمح...
هین . (صوت ) آوازی که بدان خر را زجر کنند : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره گمره به هان و هین . ناصرخسرو.- هین و هی ؛ حکایت ...
هین . (اِ) سیل . سیلاب . (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : از کوهسار دوش به رنگ می هین آمد ای نگار می آور هین . دقیقی .هینی به گاه جنگ ...
هین . (اِخ ) دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 132 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
هین آباد. (اِخ ) دهی است جزء دهستان دهیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 447 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هان و هین کردن . [ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . تنبیه کردن . آگاهانیدن : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره کژ به هان و هی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.