اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هین

نویسه گردانی: HYN
هین . (اِ) سیل . سیلاب . (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین .

دقیقی .


هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی .

منوچهری .


- هین آمدن ؛ سیل آمدن . سیل جاری شدن .
- هین گرفتن ؛ سیل گرفتن . در سیل فرورفتن . غرقه شدن در سیل :
دم خون چو رود مهین هین گرفت
ز غم چهره ٔ شاه چین چین گرفت .

اسدی (گرشاسبنامه ص 409).


شل و خشت پرواز شاهین گرفت
ز باران خون کوه در هین گرفت .

اسدی (گرشاسبنامه ص 80).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هین . [ هََ ] (ع ص ) نرم . || آسان . || سبک . (منتهی الارب ).
هین . [ هََ ی ْ ی ِ /هََ ی ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ). سهل . (اقرب الموارد). || ضعیف و ذلیل . (اقرب الموارد). سست و خوار. || سب...
هین . (صوت ) کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش . (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که درمح...
هین . (صوت ) آوازی که بدان خر را زجر کنند : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره گمره به هان و هین . ناصرخسرو.- هین و هی ؛ حکایت ...
هین . (اِخ ) دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 132 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
هین آباد. (اِخ ) دهی است جزء دهستان دهیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 447 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هان و هین کردن . [ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . تنبیه کردن . آگاهانیدن : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره کژ به هان و هی...
حین . [ ح َ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هلاکی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). هلاک . (اقرب الموارد). || بلا و آزمایش .(منتهی ال...
حین . (ع مص ) نزدیک گشتن وقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رسیدن وقت . (منتهی الارب ). رسیدن وقت نماز. (ناظم الاطباء). || خشک گرد...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.