اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خاصه

نویسه گردانی: ḴAṢH
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) احمدبن محمد معروف به خاصه . وی از مقربان الهی بود و پیوسته بر روزه و تلاوت قرآن و اعتکاف مسجد و رفتن راه نیکوکاری عمر می گذراند تا آنکه فرمان یافت . زندگیش از مال موروثی می گذشت و از آن نیز بر سایر اهل علم و صلاح انفاق می نمود و هر یک از این افرادبتنهائی از انعام و کرم او بهره می بردند. هیچگاه مجلسش از عالمی فقیه و صوفی ادیب خالی نبود. او اوراد خاصه ای داشت و در روزهای پنجشنبه و جمعه بکلام بشر سخن نمیگفت و چون او را مهمی پیش می آمد از قرآن چیزی می خواند و خود آنچه اراده داشت می فهمید مثل «آتنا غدأنا» (قرآن 62/18)، «یا بنی ارکب معنا» (قرآن 42/11)، «و أتوا البیوت من ابوابها» (قرآن 189/2). در فضاء مسجد دفن شد. (شدالازار چ قزوینی و اقبال ص 107).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
خاصه . [ خاص ْ ص َ/ ص ِ ] (از ع ، ق ) ویژه . سامه . خصوصاً. (ناظم الاطباء). مخصوصاً. یقیناً. البته . مقابل عامه : فتنه شدم بر آن صنم کش برخاصه...
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (ع ص ، ا، ق ) خاصة. ضد عامه . (ناظم الاطباء). ضد عام . (آنندراج ). الذی تخصّه لنفسک . ضدالعامة کالخاص .(اقرب الموارد) (تاج ...
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) یکی از دو طبقه ٔ مردم است در زمان عباسیان . جرجی زیدان گوید: مردم در زمان عباسیان دو طبقه بودند خاصه و عامه . چ...
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) جمال الدین محمد معروف بخاصه که صاحب مسجدی بود و در آن مسجد مولانا نجم الدین محمدبن ابراهیم بن علی الکازرونی مع...
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) فالق بن عبداﷲ اندلسی رومی مکنی به امیر ابوالحسن . وی ازنزدیکان منصوربن نوح سامانی بود. (انساب سمعانی ). رجوع ب...
خاصه /xās[s]e/ معنی ۱. [مقابلِ عامه] ویژه. ۲. (اسم) قوهّ و اثری که در چیزی وجود دارد. ۳. چیزی که مخصوص چیز دیگر باشد؛ مخصوص به کسی یا چیزی. ۴. متعلق ب...
خاصه بک . [ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بزرگ . بزرگوار. لقبی از القاب ترکان است و در دوره ٔ قاجاریه نیز بوده و آن مرکب از خاصه ٔ عربی و ...
خاصه پز. [ خاص ْ ص َ/ ص ِ پ َ ] (نف مرکب ) نانوا که نان خوب و گران بها پزد. آنکه نان خوان شاه و امیر و دیگر بزرگان پزد. مقابل خرجی پز که نا...
خاصه تر. [ خاص ْ ص َ ت َ ] (ص تفضیلی ) مخصوص تر. خیلی خصوصی . اخص : و در شغلهای خاصه تر این پادشاه شروع کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150).خ...
خاصه خان . [ خاص ْ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) لقبی که بحلاق و گرای خاص شاه یا حاکمی می دادند. لقب حلاق شاهی یا امیری . لقب حلاق و سل...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.