خاک آلود. (ن مف مرکب ) کنایه از خاک پوش . (آنندراج ). مُعَفَّر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد). مُغَبَّر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد). اغبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)
: روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس
از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 327).
خود ندانست کآن چه واقعه بود
سوبسو می دوید خاک آلود.
نظامی .
درویش صالح شاهد خاک آلود.
سعدی (گلستان ).
آتش چشم تو برد آب من خاک آلود.
سعدی (خواتیم ).