اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خالی

نویسه گردانی: ḴALY
خالی . (ع ق ) تنها: امیر بر خضرا رفت و خواجه بطارم دیوان بنشست خالی ۞ و استادم را بخواند. (تاریخ بیهقی ). امیر برخاست و فرود سرای رفت ونشاط شراب کردی خالی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خالی گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به «خالي گذاشتن » شود.
خالی گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تهی گذاشتن .- خانه خالی گذاشتن ؛ خانه را بدون ساکن گذاشتن . در خانه کسی نگذاشتن : بهیچ حال خانه خ...
خالی گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تهی شدن از چیزی . تَعَرّی . (منتهی الارب ) ۞ .- خالی گردیدن سرای یا خانه ؛ بدون ساکن شدن آن ۞ ...
خالی خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب خلوت کردن . تقاضای ملاقات خصوصی کردن . استخلاء. (منتهی الارب ) : گفتم بیاریدش ، درآمد و خالی ...
خالی گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تهی کردن از چیزی .- خالی گردانیدن سرای یا خانه ؛ خانه را تخلیه کردن . ساکنان خانه را از خانه بیرون...
جای فلان خالی . [ ی ِ ف ُ ] (جمله ٔ دعایی ) جای فلان پیدا. جان فلان سبز. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : عمریست که شد دیدن روی تو خ...
جای خالی بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) در جای خود نبودن . سر جای نبودن : در هیچ پرده نیست نباشد نوای توعالم پُر است از تو و خالیست جای تو.صائب...
جای خالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون رفتن از جای . فرار کردن : وگر جای خالی کنیم از نبردز گیتی برآرند یکباره گرد.نظامی .
پهلو خالی کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پهلو تهی کردن . شانه خالی کردن .
جام خالی دادن . [ م ِ دَ ] (مص مرکب ) قدح تهی به دست دیگران دادن . || کنایه از فریب دادن . چه ساقی ، سیه مست (بدمست ) را از روی امتحان ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.