اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خاموش

نویسه گردانی: ḴAMWŠ
خاموش . (ص ) ۞ (اِ) ساکت . صامت . (آنندراج ). بی صدا. بی سخن . بی کلام . بی حرف . بی گفتگو.ضامِر. ضَموز. کاظِم . مُغرَنبِق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) :
بفرمود تا پس سیاوش را
چنان شاه بیدار و خاموش را.

فردوسی .


همیگوید آن پادشا هر چه خواهد
همه دیگران مانده خاموش و مضطر.

ناصرخسرو.


گاو خاموش نزد مرد خرد
به از آن ژاژخای صد بار است .

ناصرخسرو.


گوینده ٔ خاموش بجز ناله نباشد
بشنو سخن خوب ز گوینده ٔ خاموش .

ناصرخسرو.


چه خاموش در این حضرت عاقل است و سحبان باقل . (کلیله و دمنه ).
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش .

سعدی .


من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم .

حافظ.


|| (صوت ) ساکت شو! هیچ مگو! صَه اُسکُت :
خاموش تو که گوش خرد کر گردد.

ناصرخسرو.


گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش .

سعدی .


همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش . سعدی (گلستان ).
بگریست گیاه و گفت خاموش !

سعدی .


خاموش محتشم که دل سنگ آب شد.

محتشم .


|| (ص ) گنگ . بی زبان . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع). || منطفی . (ناظم الاطباء). مقابل مشتعل . (حاشیه ٔ برهان قاطع).
- امثال :
به تفی مشتعلند به پفی خاموش ، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان .
|| منقطع. (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع). || مرده . (ناظم لاطباء). || (اِ) خاموشی . (غیاث اللغات ) ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خاموش . (اِخ ) ابن مظفرالدین ازبک ۞ . وی پس از پدرش مظفرالدین ازبک که در قلعه ٔ النجق بقولنج درگذشت با کمک قراجه ، غلام پدرش ، مدتی کر...
خاموش . (اِخ ) ابوحاتم احمدبن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمدبن محمدبن احمدبن موسی الصامت حدیث کرد. (از انساب ...
خاموش . (اِخ ) صالح . یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است . این قصاید در مدح چهارده معصوم ...
خاموش خاموش . (ق مرکب ) آهسته آهسته . یواش یواش . نرم نرمک : بدر بر حلقه زد خاموش خاموش برون آمد غلامی حلقه در گوش .نظامی .
خاموش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) بی سخن . بی صدا. ساکت . بی کلام . || بی حرکت . ساکن . غیرمتحرک : دلو از کله های آفتابی خاموش لب از دهن پرآبی .نظام...
خاموش سار. (ص مرکب ) خاموش گونه . بی سر و صدا. بی قال و قیل . || ساکت تر. بی صداتر : کز همه مرغان تویی خاموش سارگوی چرا برده ای آخر بیار.نظ...
خاموش شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ۞ حرف نزدن . (ناظم الاطباء). ساکت شدن . دم فروبستن . زبان در کام کشیدن . از سخن باز ایستادن . اِخراد. (اقر...
خاموش کاری . (حامص مرکب ) حالت خاموشی . خاموشی . دم فروبستگی . سکوت : نظامی بخاموش کاری بسیچ بگفتار ناگفتنی درمپیچ .نظامی .
خاک خاموش . [ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زمین بی گیاه و سبزه است . (آنندراج ).
خاموش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ۞ بی صدا گشتن . بی سخن گشتن . خاموش شدن . خاموش گردیدن . اِنصاف . اِرمام . رجوع به «خاموش شدن » و «خامش گ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۴/۰۱/۱۸ Iran
1
0

به نظر می رسد خاموش از ریشه اوستایی خا (خواستن)-موچ (واهلیدن و گذاشتن) بوده باشد.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.