خرسند
نویسه گردانی:
ḴRSND
خرسند. [ خ ُ س َ ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده است از روم بر مشرق خلیج : اما آن یازده ناحیت [ از روم ] که بر مشرق خلیج است نام وی این است :برقسیس ، السبیق ،... قبادق ، خرسند. (حدود العالم ).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خرسند. [ خ ُ س َ ] (ص ) همیشه خوش . خشنود. (برهان قاطع). شادان . راضی . (غیاث اللغات ) ۞ . شادمان . شادکام . (یادداشت بخط مؤلف ) : کیست بگیتی ...
خرسند در پارسی باستان: اوثندو uşandu؛ در سغدی: اغوسند aqusand و غوسند qusand،و خوسند xusand؛ در پارتی، مانوی و پهلوی: hunsand. و به معنی کسی است که خو...
نه خرسند. [ ن َ خ ُ س َ ] (ص مرکب ) ناخرسند. (یادداشت مؤلف ) : ای بنده نوازی که کف راد تو داردآز دل خرسند و نه خرسند شکسته .سوزنی .
خرسند شدن . [ خ ُ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تسلی . تسلیت یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || قانع شدن . راضی شدن . شاکر شدن . || شاد شدن . شادمان ...
خرسند کردن . [ خ ُ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِقناع . (یادداشت بخط مؤلف ). اِحساب . (تاج المصادر بیهقی ). || شاد کردن : دل و جان بدین رفته خر...
خرسند گشتن . [ خ ُ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ارتضاء. (یادداشت مؤلف ) : گر زآسمان بخاک تو خرسند گشته ای همچون تو شوربخت بعالم دگر کجاست ؟ ناصرخسر...
خرسند گردیدن . [ خ ُ س َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) قانع شدن . راضی شدن . || شاد شدن . شادمان گشتن : ایزد نکند جز که همه داد ولیکن خرسند نگردد خر...