اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خزان

نویسه گردانی: ḴZʼN
خزان . [ خ َ ] (نف ، ق ) خزنده .(یادداشت بخط مؤلف ). در حال خزیدن . || (اِ) نام ماه هشتم است از سال ملکی و نام روز هشتم باشد از شهریورماه قدیم و این روز جشن مغان است بنابر قاعده ٔ کلیه که میان ایشان معمول است که چون نام ماه و روز موافق آید جشن کنند و بعضی گویند نام روز هیجدهم است از شهریورماه و بعضی گفته اند نام روز سیم است ۞ . (برهان قاطع). || فصلی است از فصول اربعه ٔ سال و آن سه ماه است که آفتاب در برج میزان و عقرب و قوس باشد. (برهان قاطع) (از شرفنامه ٔ منیری ). پائیز. بادبز. برگ ریزان . بادبیز. تیر. خریف . (یادداشت بخط مؤلف ) :
به هر سو که مرکب بر انگیختی
چو برگ خزان سر فروریختی .

فردوسی .


بهار آرد و تیر ماه و خزان
برآرد پر از میوه دار رزان .

فردوسی .


سخن هر چه گوید نباشد جزان
نگوید به تموز و ماه خزان .

فردوسی .


المنة ﷲ که این ماه خزان است
ماه شدن و آمدن راه رزان است .

منوچهری .


بروزگار خزان زرگری کند شب و روز
بروزگار بهاران کندت رنگرزی .

منوچهری .


خیزید و خز آرید که هنگام خزان است .

منوچهری .


هرچند جو ببوی خزان به ز گندم است
گندم ز جو بهست سوی ما بگندمی .

ناصرخسرو.


ترا تنت خوشه ست و پیری خزان
خزان توبر خوشه ٔ تنت زد.

ناصرخسرو.


چون خر بسبزه رفته بنوروز و در خزان
در زیر رز خزان شده با کوزه ٔ عصیر.

ناصرخسرو.


هرگاه که آفتاب به اول میزان رسد تا به اول جدی خزان باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش
زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش .

خاقانی .


خزان از درختان چو صبح از کواکب
نثار در شاه کیهان نماید.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 128).


شحنه ٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست
هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند.

خاقانی .


نیست شب کز رخ و سرشک بهم
صد بهار و خزان نمی یابم .

خاقانی .


بهنگام خزان آید به ابخاز
کند در جستن نخجیر پرواز.

نظامی .


- باد خزان ؛ بادی است که در خزان می وزد و برگها را می ریزاند :
از شعر جبه باید و از گبرپوستین
باد خزان برآمد ای بوالنصر درفش .

منجیک .


پراکند از یکدگرشان چنان
که باد خزان برگهای رزان .

فردوسی .


پره ٔ گل باد خزانیش برد
آمد پیری و جوانیش برد.

نظامی .


باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد. (گلستان سعدی ).
- برگ خزان ؛ برگ زرد شده که دیگر بروی درخت نمی تواند باقی بماند و با حرکتی یا بر اثر خشکی می ریزد : در قلعه افتادند و چون برگ خزان سرها از قلعه بزیر ریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خزان خنک . [ خ َ خ ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 87 هزارگزی شمال باختری درمیان ، این ده کوهستا...
خزان خورده . [ خ َ خوَرْ / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خزان رسیده . پژمرده : گفت که سروا چه خزان خورده ای کاب ز جوی ملکان خورده ای .نظامی .
خزان رسیده . [ خ َ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پژمرده . خزان دیده : مجنون چو گل خزان رسیده می گشت میان آب دیده . نظامی .کای تازه گل خزان رس...
خزان کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زرد شدن و ریختن برگ درختان و دیگر نباتات . (یادداشت بخط مؤلف ).
صراف خزان . [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است . || بادخزان . || فصل خزان . (برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه ف...
بت خذان . [ ب ُ خ َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قراء نسف (نخشب ). (از معجم البلدان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.