خسرو. [ خ ُ رَ
/ رُو ] (اِخ ) [ امیر... ] خویش نزدیک امیر محمد یوسف است که از عراق همراه خود آورده و تربیت او کرده و او را مرتبه ٔ فرزندی داد، بسیار طبع خوب دارد و طالب علم است و در اطوار ثانی میر است . از اوست این مطلع:
بیا ساقی بده جامی بمن زان درد و صافیها
که دیگر نگذرد در خاطرم دنیا و مافیها.
(مجالس النفایس ص 138).