گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خلف نویسه گردانی: ḴLF خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ربیع. یکی از ممدوحان منوچهریست . (یادداشت بخط مؤلف ) : گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است زیرا که چو معشوقه ٔ خواجه خلف است .منوچهری . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی خلف خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن یوسف ، مکنی به ابن ابرص . رجوع به ابن ابرص در این لغت نامه شود. خلف خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن یوسف اندلسی نحوی ، مکنی به ابوالقاسم . از بزرگان ادب و عالمان نحو بود که بسال 532 هَ . ق . درگذشت . (یادداشت ب... خلف خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن یوسف دستمیسانی . معروف به ابن قنات . یکی از معزمین بطریقه ٔ محمود بود. (از فهرست ابن الندیم ). خلف خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) حصری . رجوع به ذیل ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ در این لغت نامه شود. خلف خلف /xalf/ معنی پشتِسر؛ عقب. فرهنگ فارسی عمید ///////////////////////////////////////////////////////////////////// آن کس که چو مسعود خلف دارد و وارث... کوشک خلف کوشک خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیلابی که در بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع است و 300 تن سکنه دارد که از ایل هفت لنگ بختیا... خلف وعد خلف وعد. [ خ ُ ف ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زنهارخواری . دروغ وعدگی . بدقولی . (یادداشت بخط مؤلف ). احمد خلف احمد خلف . [ اَ م َ دِ خ َ ل َ ] (اِخ ) در چهارمقاله ٔ عروضی ضمن شعرای ملوک آل ناصرالدین احمد خلف یاد شده و آقای قزوینی در حواشی کتاب نوشت... خلف صدق خلف صدق . [ خ َ ل َ ف ِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانشین صالح . (یادداشت بخط مؤلف ):رفتم من و فرزند من آمدخلف صدق او را بخدا و بخداوند سپ... خلف عهد خلف عهد. [ خ ُ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیمان شکنی . (یادداشت بخط مؤلف ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۸ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود