گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خلف نویسه گردانی: ḴLF خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ربیع. یکی از ممدوحان منوچهریست . (یادداشت بخط مؤلف ) : گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است زیرا که چو معشوقه ٔ خواجه خلف است .منوچهری . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه واژه معنی برهان خلف برهان خلف. [بُ خَ]. برهان خلف، یکی از اصطلاحات علم منطق و به معنای برهانی است که در آن مطلوب را با ابطال نقیض آن ثابت میکنند. برهانی که در آن مطلوب ر... اصحاب خلف اصحاب خلف . [ اَ ب ِ خ َ ل َ ] (اِخ ) پیروان خلف خارجی بودند و آنان از خوارج کرمان و مکران بشمارمیرفتند که درباره ٔ قدر با وی بمخالفت برخاس... مزرعه ٔ خلف مزرعه ٔ خلف . [ م َ رَ ع َ ی ِ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشگین غربی بخش مرکزی شهرستان خیاو، در 9هزارگزی غرب خیاو و 3هزارگزی راه خی... امیه بن خلف بن وهب بن خذافه بن جماه. یکی از سرسخت ترین دشمن اسلام و پیامبر بود. قصر بنی خلف قصر بنی خلف . [ ق َرِ ب َ خ َ ل َ ] (اِخ ) در بصره است ، و به خلف آل طلحه الطلحات بن عبداﷲبن خلف منسوب است . (معجم البلدان ). خلف الطبیبی خلف الطبیبی . [ خ َ ل َ فُطْ طَ ] (اِخ ) یکی از داروشناسان عربست و ابن البیطار در مفردات از او روایت کرده . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به مفرد... خلف الاذنین خلف الاذنین . [ خ َ ل ْ فُل ْ اُ ذُ ن َ ] (ع اِ مرکب ) نوعی مرض است . (یادداشت بخط مؤلف ).- اورام خلف الاذنین ؛ ورمهایی که از خلف الاذنین ح... خلف بزازمکی خلف بزازمکی . [ خ َ ل َ ف ِ ب َزْ زا زِ م َک ْ کی ] (اِخ ) از قراء است و او راست کتاب حرف القرآن . (از ابن الندیم ). غدد خلف اذن غدد خلف اذن . [ غ ُ دَ دِ خ َ ف ِ اُ ذُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غدد بناگوشی . رجوع به غدد بناگوشی شود. خلف وعد کردن خلف وعد کردن . [ خ ُ ف ِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دروغ کردن وعده . بدقولی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود