اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خلوت

نویسه گردانی: ḴLWT
خلوت . [ خ َل ْ وَ ] (ع اِ) انزوا. عزلت . (یادداشت بخط مؤلف ) :
هزار زاره کنم نشنوند زاره ٔ من
به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم .

دقیقی .


خلوتی کز فقر سازی خیمه ٔ مهدی شناس
زحمتی کز خلق بینی موکب دجال دان .

خاقانی .


این یکشبه خلوت که به هر هفته مرا هست
حقا که به شش روز مسلم نفروشم .

خاقانی .


خلوت خود ساز عدم خانه را
بازگذار این ده ویرانه را.

نظامی .


و به عزلت و خلوت اشارت نمودی . (گلستان ). چندانکه مرا شیخ ... ابوالفرج بن جوزی ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی . (گلستان ). || نهانخانه . کَنَف . خلاجای . مستراح . (یادداشت بخط مؤلف ). || تنها با معشوق و خالی از اغیار. اکثر به تنهایی باخدا اطلاق میشود که معشوق ازلی است :
آنشب که سوی کعبه ٔ خلوت نهاد روی .

خاقانی .


از آن خیال من امروز خلوتی جستم
وزآن فروغ من اکنون فراغتی دارم .

خاقانی .


پرده ٔ خلوت چو برانداختند
جلوت اول بسخن ساختند.

نظامی .


نصیحت های هاتف چون شنیدم
چو هاتف روی در خلوت کشیدم .

نظامی .


در آن خلوت که دل دریاست آنجا
همه سرچشمه ها آنجاست آنجا.

نظامی .


با دوست به گرمابه درم خلوت بود
وآن روی چو گل با گل حمام بیندود.

سعدی .


خلوت بی مدعی سفره ٔ بی انتظار.

سعدی .


- امثال :
خلوت از اغیار باشد نی ز یار .

(نقل از مجموعه ٔ مختصر امثال طبع هند).


|| جای خالی از اغیار. جایی که در آن جز نزدیکان و محرمان کسی دیگر حق حضور ندارد:
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون بخلوت میروندآن کار دیگر می کنند.

حافظ.


|| مجلس خالی از بیگانه برای مشورت در امری : گفتیم اگر چاره نیست از زدن خلوتی باید تا نیکو دو فصل سخن گویم و توقفی در زخم ایشان . (تاریخ بیهقی ). خلوتهای امیر مسعود با وی بود و عبدوس . (تاریخ بیهقی ). چون معمای مسعدی پرسید دیگر روز با من خالی داشت و این خلوت دیری بکشید. (تاریخ بیهقی ). و این خلوت روز پنجشنبه بود و ملطفه بخط سلطان بقاید رسیده بود و بادی عظیم در سر کرده . (تاریخ بیهقی ). دمنه بفرصت خلوتی طلبید.(کلیله و دمنه ).
خاقانی را دمی بخلوت
بنشان و بدو شراب درده .

خاقانی .


- خلوت کردن ؛ گرد آمدن با کسی در جای خالی . خالی کردن با : امیرمسعود با خواجه احمد حسن وزیر خلوت کرد. (تاریخ بیهقی ). با خود گفتمی اين چه هوس است که هر روز خلوتی کند. (تاریخ بیهقی ). مردی معتمد را از بطانه ٔ خویش نامزد کرد تا با معتمد مأمون شد و هر دو بمدینه رفتند و خلوتی کردند با رضا (ع ). (تاریخ بیهقی ). شتربه با مقدمان لشکر خلوتها کرده است . (کلیله و دمنه ).
- || مجامعت کردن : فرعون بر تخت و در خواب بود هر دو خلوت کردندزن باردار گردید. (قصص الانبیاء ص 90).
|| وحشت . (یادداشت بخط مؤلف ). || شبستان . خوابگاه . || اطاق مخصوص . || جایی که شخص در آنجا به تنها نشیند. (از ناظم الاطباء). || جایی که جز محارم شخص دیگری در آنجا نباشد. (ناظم الاطباء). جایی که جز خویشان و نزدیکان که نامحرم دیگرانند کس دیگر بدانجا نیست . (یادداشت بخط مؤلف ) :
- خلوتگه ؛ مجلسی که نامحرمان را بدان راهی نیست :
عزم بخلوتگه سلطان کند.

عطار.


- عمله ٔ خلوت . غلامان و خواجگان که خدمت محارم شخص کنند.
|| مقابل جلوت . مقابل حضرت . (یادداشت بخط مؤلف ). || نزد پاره ای از صوفیان عزلت و گوشه نشینی است و نزد پاره ای دیگر از آن طایفه غیر عزلت است پس خلوت از اغیار و گوشه گیری از نفس و آنچه بسوی خود می طلبد و آدمی را بغیر خدا مشغول می دارد باشد، لذا خلوت کثیرالوجود عزلت قلیل الوجود است . بنابر این عزلت مقامش بالاتر از خلوت است . دیگری گفته عزلت از اغیار باشد بنابراین خلوت بالاتر از عزلت است چنانکه مجمعالسلوک گفته : در خلاصةالسلوک آمده خلوت ترک آمیزش با مردم است هرچند هم بین ایشان واقع شده باشد. حکیمی گفته : که خلوت انس به ذکر و اشتغال به فکر است . دانایی گفته : خلوت تنهایی از جمیع اذکار است جز از حق تعالی شانه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). محادثةالسرمع الحق حیث لاملک و لا احد سواه . (تعریفات جرجانی ) :
حافظ ار آب حیات ازلی می طلبی
منبعش خاک در خلوت درویشانست .

حافظ.


بی چراغ جام در خلوت نمی یارم نشست
زآنکه کنج اهل دل باید که نورانی بود.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
خلوت کردن . [ خ َل ْ وَک َ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن جای از کسی : گفت ای شه خلوتی کن خانه رادور کن هم خویش و هم بیگانه را. مولوی . - خلوت...
خلوت گزیده . [ خ َل ْ وَ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عزلت گزیده . منزوی . خلوت اختیار کرده : خلوت گزیده را بتماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست...
فراش خلوت . [ ف َرْ را ش ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فراش مخصوص خلوت خانه ٔ شاه و غیره . (یادداشت به خط مؤلف ). آنکه اتاق را فرش م...
ناظم خلوت . [ ظِ م ِ خ َوَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داروغه ٔ خلوتخانه . (آنندراج ). کسی که نظم خلوتخانه ٔ شاهی را عهده ار است .
خلوت گزیدن . [ خ َل ْ وَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) عزلت گزیدن . انزواء اختیار کردن . منزوی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلوت باصفا. [ خ َل ْ وَ ت ِ ص َ ] (اِخ ) نام جایی است در حوالی تفت یزد. (آنندراج ) ۞ : تا خلوت باصفا نبینی در تفت روی و جا نبینی نقشی که ...
خلوط. [ خ َ ] (ع ص ) مخلوطکننده . آمیزنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || (اِمص ) امتزاج . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.