اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خم

نویسه گردانی: ḴM
خم . [ خ ُم م ] (ع اِ) گوی در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند درآن کنند. ج ، خمه . || خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند تا ماکیان در آن بیضه نهند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) :
مردخمش استوار بپوشد
تا بچگان از میان خم بنجوشد.

منوچهری .


|| قفص ماکیان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || خَرس . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خم لاجورد. [ خ َ م ِ لاج ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان قاطع) (آنندراج ) : چو زآمیزش این خم لاجوردکبودی درآمد بدن...
خم ناپذیری . [ خ َ پ َ ] (حامص مرکب ) کج نشوندگی . انعطاف ناپذیری . تانشوندگی . دولانشوندگی . (یادداشت بخط مؤلف ).
پس خم زدن . [ پ َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) گریختن . فرار. دررفتن (در تداول عوام ). (غیاث اللغات ).
پرپیچ و خم . [ پ ُ چ ُ خ َ ] (ص مرکب ) پرپیچ و تاب : راهی پرپیچ و خم ، راهی پیچاپیچ . || بغرنج . دَرهَم .
خم بوده پشت . [ خ َ دَ / دِ پ ُ ] (ص مرکب ) منحنی قامت . دولا. پشت دوتا : شنید این سخن پیر خم بوده پشت بتندی برآورد بانگی درشت .سعدی (بوستان ).
خم افلاطون . [ خ ُ م ِ اَ ] (اِخ ) در کتب تواریخ نوشته اند که چون افلاطون به سن پیری رسید در خم بزرگ بنشست شاگردان بموجب او سر خم محکم ...
خم آب خورده . [ خ ُ م ِ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خم که به آب مستعمل شده باشد. (از آنندراج ). خمی که در آن آب ریخته ا...
خوش چم و خم . [ خوَش ْ / خُش ْ چ َ م ُ خ َ] (ص مرکب ) خوش رفتار. خوش ادا. خوش اطوار. خوش حرکت .
پس خم گرفتن . [ پ َ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پس سر کردن . روگردانیدن . (از مصطلحات از غیاث اللغات ).
زانو خم دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) زانو زدن . || صبوری و پشتکار داشتن در انجام کاری : ابومعشر... کارد از میان کتاب بیرون آورد و بشکست و...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۹ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.