اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خم

نویسه گردانی: ḴM
خم . [ خ ُم م ] (ع اِ) گوی در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند درآن کنند. ج ، خمه . || خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند تا ماکیان در آن بیضه نهند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) :
مردخمش استوار بپوشد
تا بچگان از میان خم بنجوشد.

منوچهری .


|| قفص ماکیان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || خَرس . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خم . [ خ َم م ] (ع مص ) روفتن . منه : خَم َّ البیت خَمّاً؛ روفت آن خانه را. پاک کردن . جاروب کردن . گردگیری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). ||...
خم . [ خ ِم م ] (ع اِ) بستان خالی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خم . [ خ ُم م ] (اِخ ) نام چاهی است بمکه که عبدشمس بن عبدمناف آن را حفر کرده است . (منتهی الارب ).- غدیر خم . رجوع به ذیل همین ترکیب ...
خم . [ خ ِ ] (اِ) جراحت . چرک . ریم . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (شرفنامه ٔ منیری ). || زخم دردناک . (منتهی الارب ). || خوی . طبیعت . ||...
خم . [ خ ُ ] (اِ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. (منتهی الارب ). دَن . خابیه . خمره ....
خم . [ خ ُ ] (ص ) ساکت . خاموش . (از ناظم الاطباء).
خم . [ خ َ ] (اِ)پیچ . تاب . جعد. گره . عقد. (ناظم الاطباء). چفتگی و پیچ تا حلقه ٔ زلف و مو. (یادداشت مؤلف ) : بحق آن خم زلف بسان منقار بازب...
خم خم . [ خ َ خ َ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . (یادداشت بخط مؤلف ) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی . (اسکندرنامه ٔ سعید نفیسی ).خام طبع آنکه می گ...
خم بخم . [ خ َ ب ِ خ َ ] (ص مرکب ) به هم حلقه شده . بهم پیچیده . (ناظم الاطباء).
خم درخم . [ خ َ دَ خ َ ] (ص مرکب ) پیچ درپیچ . پیچان .- خم بچیزی داشتن . کنایه از درصدد خرابی بودن کسی . (آنندراج ) : آه من خم در خم افلاک...
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.