خم
نویسه گردانی:
ḴM
خم . [ خ ِ ] (اِ) جراحت . چرک . ریم . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (شرفنامه ٔ منیری ). || زخم دردناک . (منتهی الارب ). || خوی . طبیعت . || مخاط. خلم . (ناظم الاطباء): خم چشم ؛ چرک چشم . (ناظم الاطباء). خیم چشم ، قی ٔ چشم . (یادداشت بخط مؤلف ). مرمص . کیغ. قی . غمص . عفش . (از منتهی الارب ): غَبَص ؛ روان گردیدن خم چشم . قاذت العین ؛... بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. رَمَص ؛ خم چشم که در گوشه ٔ چشم گرد آید و خشک شود. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خم . [ خ َم م ] (ع مص ) روفتن . منه : خَم َّ البیت خَمّاً؛ روفت آن خانه را. پاک کردن . جاروب کردن . گردگیری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). ||...
خم . [ خ ِم م ] (ع اِ) بستان خالی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خم . [ خ ُم م ] (ع اِ) گوی در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند درآن کنند. ج ، خمه . || خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند ...
خم . [ خ ُم م ] (اِخ ) نام چاهی است بمکه که عبدشمس بن عبدمناف آن را حفر کرده است . (منتهی الارب ).- غدیر خم . رجوع به ذیل همین ترکیب ...
خم . [ خ ُ ] (اِ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. (منتهی الارب ). دَن . خابیه . خمره ....
خم . [ خ ُ ] (ص ) ساکت . خاموش . (از ناظم الاطباء).
خم . [ خ َ ] (اِ)پیچ . تاب . جعد. گره . عقد. (ناظم الاطباء). چفتگی و پیچ تا حلقه ٔ زلف و مو. (یادداشت مؤلف ) : بحق آن خم زلف بسان منقار بازب...
خم خم . [ خ َ خ َ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . (یادداشت بخط مؤلف ) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی . (اسکندرنامه ٔ سعید نفیسی ).خام طبع آنکه می گ...
خم بخم . [ خ َ ب ِ خ َ ] (ص مرکب ) به هم حلقه شده . بهم پیچیده . (ناظم الاطباء).
خم درخم . [ خ َ دَ خ َ ] (ص مرکب ) پیچ درپیچ . پیچان .- خم بچیزی داشتن . کنایه از درصدد خرابی بودن کسی . (آنندراج ) : آه من خم در خم افلاک...