اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خمار

نویسه گردانی: ḴMAR
خمار. [ خ َم ْ ما ] (ع ص ) می فروش . (ناظم الاطباء). باده فروش . خمرفروش . صاحب القسط. نبیذفروش . (یادداشت بخط مؤلف ) :
زین پیش گلاب و عرق و باده ٔ احمر
در شیشه ٔ عطار بد و در خم خمار.

منوچهری .


خانه ٔ خمار چو قصر مشید.

ناصرخسرو.


مشک نادانان مبوی و خمر نادانان مخور
کاندرین عالم ز جاهل صعبتر خمارنیست .

ناصرخسرو.


حماربن حماربن حمار است و همی گوید
که خماربن خماربن خماربن خمارم .

سوزنی .


یاد او خورده ست خاقانی از آنک
بوسه گاهش دست خمار آمده ست .

خاقانی .


زین سپس خال بتان بس حجرالاسود من
زمزم اینک خم و کعبه در خمار مرا.

خاقانی .


و گویند خلفاء و ائمه و شهیدان و نمازیان اسلام و علماء و زهاد که نه رافضی باشند همه را دوزخ اندازند و موالیان خود را از غالیان و رافضیان به بهشت فرستند اگرچه حمار و خمار و بی نماز بوده باشند. (نقض الفضائح ).
تا کی از صومعه خمار کجاست
خرقه بفکندم زنار کجاست .

عطار.


سجاده نشینی که مرید غم او شد
آوازه اش از خانه ٔ خمار برآمد.

سعدی .


ما کلبه ٔ زهد برگرفتیم
سجاده که می برد به خمار.

سعدی .


ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چو ما
گر محتسب بخانه ٔ خمار بگذرد.

سعدی .


|| در اصطلاح صوفیه پیر یا مرشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خمار. [ خ َ ] (ع اِ) جماعت مردم و انبوهی آنها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : دخل فی خمار الناس . رجوع به خُمار شو...
خمار. [ خ ُ ] (ع اِ) جماعت مردم و انبوهی آنها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : دخل فی خمار الناس . رجوع به خَمار شو...
خمار. [ خ ِ ] (ع اِ) معجر زنان . مقنعه . چادر نماز. (از ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). روپاک . چارقد. نصیف . چانه بند. یاشماق . (یادداشت ...
خمار. [ خ ِ ] (ع مص ) مخامره . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به مخامره شود.
خمار. [ خ ُ ] (ع اِ) کرب تب و صداع و رنج آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (ص ) می زده . (ناظم الاطباء). شراب زده . ...
خمار. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان درب قاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 182 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی ز...
خمار. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد. دارای صد و ده تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و کنجد...
ابن خمار. [ اِ ن ُ خ َم ْ ما ] (اِخ ) ابوالخیر حسن بن سواربن بابأبن بهرام خوارزمی . مولد او به بغداد به سال 331 هَ .ق . فاضلی منطقی ، شاگرد...
خمار کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خماری درآوردن . موجب خماری شدن : دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن کین خمار جهل تو...
کنایه از کسی است که از فرط شراب نوشی، خمار و مخمور گشته است؛ مستی شراب وصل؛ خمار :: مست شونده ؛ باده:: شراب و هر نوشیدنی { درکی یا ملموسی} ؛
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۹۱/۰۶/۰۴ Iran
1
1

سلام دراین مصرع باید خَمّار خواند؟ و معنی خمار در این بیت عطار چی هست؟ "نه در مسجد گذارندم که رند است! نه در میخانه کین خمار خام است!" با تشکر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.