خوء
نویسه گردانی:
ḴWʼ
خوء. [ خ َوْءْ ] (ع مص ) شتاب کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ). منه : خاء بک علینا؛ شتاب کن بسوی ما.
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خو. [ خ َوو ] (ع اِ) گرسنگی . || وادی فراخ . || نهر عریض . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خو. [ خ َوو ] (اِخ ) تل ریگی است در نجد.(معجم البلدان یاقوت ) ۞ .
خو. [ خ ُوو ] (ع اِ) انگبین . شهد. عسل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خو. [ خ َ / خُو ] (اِ) چوب بنائی باشد که بنایان و کتابه نویسان و نقاشان در درون و بیرون عمارت ترتیب دهند و بر بالای آن رفته کار کنند. (بره...
خو. (اِ) خصلت . (بحر الجواهر). سجیه . (منتهی الارب ). سرشت . طبیعت . نهاد. طبع. مزاج . (از برهان قاطع)(از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : ملو...
بی خو. [ خ َ / خُو ] (ص مرکب ) وجین شده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمینی که از علف و گیاهان هرزه پاک شده باشد. بدون علف هرزه . (از فهرست...
هم خو. [ هََ ] (ص مرکب ) دو آفریده که دارای خوی و خلقی همانند باشند: اسب و خر را که یک جا بندند اگر هم بو نشوند هم خو میشوند. (یادداشت مؤلف...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
گرم خو. [ گ َ ] (ص مرکب ) تندخو. (آنندراج ) : آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بودخوناب این کباب بر آتش چکیده بود.ابوطالب کلیم (از آنندراج ).