خون
نویسه گردانی:
ḴWN
خون . [ خ َ ] (ع مص ) دغلی . ناراستی کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیانت کردن . شرایط امانت بجا نیاوردن . مقابل امانت ورزیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).خیانة. خانة. مخانة. یقال : خان الرجل الامانة؛ نادرستی کردآن مرد در امانت و یقال : خانه العهد؛ نادرستی کرد مر او را در عهد. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
خون چکانیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) فرو ریزاندن خون قطره قطره . قطره قطره بیرون ریختن خون : امید روز وصل دل خلق می دهدورنه فراق خون...
خون پاشیدنی . [ ن ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خونی است که رئیس کهنه در روز کفاره بر محل قدس آورد و آنرا بر پوشش صندوق عهد پاشد تا بجای ک...
خون تراویدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن خون . جاری شدن خون . خون از محلی خارج شدن . (آنندراج ).
خون انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) بخون دویدن داشتن جائی از تن را. (یادداشت مؤلف ). مجروح کردن جایی از بدن و گذاردن که از آن خون آید...
خون افشاندن . [ اَ دَ ] (مص مرکب ) خون برون فکندن . خون ریختن . خون پاشیدن .
خون برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بوی خون آمدن از گفتاری یا کرداری . گفتار یا کرداری موجب خونریزی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خون بست کردن . [ خوم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خون برکردن . از خونریزی بازداشتن با دارو. || قصاص قتلی را به اداء دیه بدل کردن . (یادداشت ب...
خون آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . با خون لکه دار کردن .
خون بینی شدن . [ خوم ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب )از بینی خون برون دویدن . رعاف . (از مهذب الاسماء) (از زمخشری ) (از السامی فی الاسامی ) (از بحر الجواه...
خون جوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن خون . || به هیجان آمدن . غضبناک و خشمگین گشتن . || به سر غیرت آمدن .