خیعل
نویسه گردانی:
ḴYʽL
خیعل . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) پوستین . || جامه ٔ نادوخته فرجین . || پیراهن که یک جانب وی دوخته و جانب دیگر نادوخته باشد و آنرا زنان پوشند. || پیراهن بی آستین . || گرگ . || خلیع. || غول . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خیال آرا. [ خ َ / خیا ](نف مرکب ) آراینده ٔ اندیشه . (ناظم الاطباء). آنکه اندیشه های خوش و توخالی میپروراند. (یادداشت مؤلف ).
خام خیال . (ص مرکب ) آنکه خیالات فاسد و اندیشه های تباه در سر داشته باشد. (آنندراج ). کسی که صاحب خیالات فاسد است .
خیال باز. [ خ َ / خیا ] (نف مرکب ) کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف . (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خی...
خیال باف . [ خ َ / خیا ] (نف مرکب ) خیال پرور. خیال باز. بر بال خیال سوارشونده . (یادداشت مؤلف ). آنکه بنای کارهای وی از روی هوا و هوس است ...
خوش خیال . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] (ص مرکب ) آنکه پندار نیکو دارد. خوش فکر. آنکه دل بد نمی آورد. || که دلواپس چیزی نیست . که اندیشه و ...
خیال بند. [ خ َ / خیا ب َ ] (نف مرکب ) شاعر که بطرز هندی شعر گوید. (یادداشت بخط مؤلف ).
خیال دست . [ خ َ / خیا دَ ] (اِ مرکب ) آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا ی...
خیال ساز. [ خ َ / خیا ] (نف مرکب ) خیال پرداز. خیال باز. خیال پرور. متخیل . آنکه خیال در سر پرورد : آئینه گداز دیده بازان پیغام ده خیال سازان .فیض...
خیال کده . [ خ َ / خیا ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خیالستان . || بسیاری توهمات . (آنندراج ).