داع
نویسه گردانی:
Dʼʽ
داع . (اِ)آنکه شاعر و قائل نام خود نویسد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). در فرهنگها مانند سروری و برهان قریب بهمین معنی «داغ » با غین معجمه آمده است . رجوع به داغ شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
داع . [ عِن ْ ] (ع ص ، اِ) داعی . رجوع به داعی شود.
داع داع . [ ع ِ ع ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب ).
دعا. [ دُ ] (ع اِمص ) دعاء. حاجت خواستن . ج ، أدعیه ، دعوات . (از آنندراج ). استغاثه به خدا. استدعای برکت . تضرع . درخواست از درگاه خدا. (ناظم...
دعاً. [ دَ عَن ْ ] (ع اِ فعل ) به معنی دَع است یعنی برخیز و بمان . (از اقرب الموارد). رجوع به دَع شود.
دعاء. [ دُ ] (ع مص ) خواهانی نمودن . (از منتهی الارب ). رغبت کردن به کسی . (از اقرب الموارد). || خواندن کسی را. (از منتهی الارب ). ندا دادن...
دعاء. [ دُ ] (ع اِمص ) دعا. واحد ادعیه . (از اقرب الموارد). خواهانی بسوی خدا. (ناظم الاطباء). خدای خوانی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، أدعیة. (...
دعاء. [ دَع ْ عا ] (ع ص ) شخص بسیار دعاکننده ، و مؤنث آن دعاءة است . (از اقرب الموارد).
این واژه تازى (اربى) است و برابرهاى آن به پارسى چنینند: آزبا Azba (پهلوى: دعا ، نیایش ، ستایش ، عبادت - آزبایش Azbayesh (پهلوى: آزباییشْنْ : دعا ، نیا...
دعا: هیجان گرایش دهنده به سوی خدا یا یک کس مقدس که واسطه ی میان خدا و بنده است با بر زبان آوردن سخنانی برخاسته از باورهای دینی، درخواست گرانه و ستایشگ...
بد دعا. [ ب َدْ، دُ ] (اِ مرکب ) دعای بد و نفرین و لعنت . (آنندراج ).