دعاء
نویسه گردانی:
DʽAʼ
دعاء. [ دُ ] (ع مص ) خواهانی نمودن . (از منتهی الارب ). رغبت کردن به کسی . (از اقرب الموارد). || خواندن کسی را. (از منتهی الارب ). ندا دادن و فراخواندن کسی را. (از اقرب الموارد).خواندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) : لاتجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضاً. (قرآن 63/24)؛ قرار ندهید خواندن رسول را بین خود، چون خواندن برخی از شما برخی را. و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما لایسمع اًلا دعاء و نداء صم بکم عمی فهم لایعقلون . (قرآن 171/2)؛ و مثل کسانی که کفر ورزیدند چون مثل کسی است که بانگ زند بدانچه نمی شنود جز خواندنی و آوازی را، که آنان کرانند و گنگانند و کوران و تعقل نمی کنند. قال ربی اًنی دعوت قومی ِ لیلاًو نهاراً فلم یزدهم دعائی اًلا فراراً. (قرآن 5/71 -6)؛ گفت پروردگارا من قوم خود را شب و روز فراخواندم ولی خواندن من نیفزود ایشان را جز فرار. اًنک (فاًنک ) لاتسمع الموتی و لاتسمع الصم الدعاء اًذا ولّوامدبرین . (قرآن 80/27 و 52/30)؛ همانا تو مردگان را نمی شنوانی و به کران خواندن را نمی شنوانی هرگاه پشت کنند و روی برگردانند. قل اًنما انذرکم بالوحی و لایسمع الصم الدعاء اًذاما ینذرون . (قرآن 45/21)؛ بگو شما را فقط به وحی بیم می کنم و کران خواندن را نمی شنوند چون بیم کرده شوند. || بدعوت خواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || (متعدی با«لَِ») دعای خیر کردن کسی را. (از منتهی الارب ). دعای نیک کردن . (از دهار) خیر و نیکی خواستن برای کسی . (از اقرب الموارد). || (متعدی با عَلی ̍) دعای بد کردن کسی را. (از منتهی الارب ) (از دهار). شر و بدی خواستن برای کسی . (از اقرب الموارد). || فرودآوردن خدا بر کسی سختی و ناپسند را. (از منتهی الارب ). فرودآوردن خداوند کسی را در زشتی و مکروه . || استعانت و کمک خواستن از کسی . (از اقرب الموارد). || راندن کسی را. (از منتهی الارب ). روانه کردن کسی را به کاری . (از اقرب الموارد). || نامیدن کسی را به اسمی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || باقی گذاشتن شیر را در پستان تا دیگر فرودآید. (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
دعاء. [ دُ ] (ع اِمص ) دعا. واحد ادعیه . (از اقرب الموارد). خواهانی بسوی خدا. (ناظم الاطباء). خدای خوانی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، أدعیة. (...
دعاء. [ دَع ْ عا ] (ع ص ) شخص بسیار دعاکننده ، و مؤنث آن دعاءة است . (از اقرب الموارد).
دعا. [ دُ ] (ع اِمص ) دعاء. حاجت خواستن . ج ، أدعیه ، دعوات . (از آنندراج ). استغاثه به خدا. استدعای برکت . تضرع . درخواست از درگاه خدا. (ناظم...
دعاً. [ دَ عَن ْ ] (ع اِ فعل ) به معنی دَع است یعنی برخیز و بمان . (از اقرب الموارد). رجوع به دَع شود.
این واژه تازى (اربى) است و برابرهاى آن به پارسى چنینند: آزبا Azba (پهلوى: دعا ، نیایش ، ستایش ، عبادت - آزبایش Azbayesh (پهلوى: آزباییشْنْ : دعا ، نیا...
دعا: هیجان گرایش دهنده به سوی خدا یا یک کس مقدس که واسطه ی میان خدا و بنده است با بر زبان آوردن سخنانی برخاسته از باورهای دینی، درخواست گرانه و ستایشگ...
داع . (اِ)آنکه شاعر و قائل نام خود نویسد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). در فرهنگها مانند سروری و برهان قریب بهمین معنی «داغ » با غین معجمه آمده...
داع . [ عِن ْ ] (ع ص ، اِ) داعی . رجوع به داعی شود.
داع داع . [ ع ِ ع ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب ).
بد دعا. [ ب َدْ، دُ ] (اِ مرکب ) دعای بد و نفرین و لعنت . (آنندراج ).