اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دانش

نویسه گردانی: DʼNŠ
دانش . [ ن ِ ] (اِخ ) منشی دانش علیخان با برادر خود منشی رونق علیخان کتابت نواب سعادت علیخان حاکم خطه ٔ اود هندوستان داشت و در لکهنو (لکنهو) بزاد برآمده . این بیت ازوست :
آن سلسله ٔ زلف مجنبان دگر ای باد
در شور میاور دل شوریده ٔ ما را.

(قاموس الاعلام ترکی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
دانش آور.[ ن ِ وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ دانش . حامل علم . عرضه کننده ٔ دانش و علم و فضل . عالم . دانشمند : آن دانش آوری که رزین فهم فیلسوف در ...
تقی دانش (۱۲۸۸) دولتمرد و ادیب معاصر ایرانی، ملقب به ضیاءلشکر و مستشار اعظم، متخلص به دانش و معروف به حکیم سوری است. زندگی‌نامه دانش در تفرش به دنیا آ...
دانش سنج . [ ن ِ س َ ] (نف مرکب ) که دانش سنجد. که علم بقیاس آرد. که سنجش علم کند. نقاد دانش . ناقد علم و معرفت . || (اِ مرکب ) میزان و ا...
دانش طلب . [ ن ِ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طلبنده ٔ دانش . خواهنده ٔ دانش . طالب علم . متعلم . دانشجو.
دانش سار. [ ن ِ ] (اِمرکب ) محل دانش . (انجمن آرا) (آنندراج ). دانشکده . (ناظم الاطباء). || کثرت علم زیرا که زار و سار جای انبوه بودن چیزی ...
دانش مزی . [ ن ِ م َ ] (حامص مرکب ) مزیدن دانش . تحصیل دانش . آموختن علم . منظور دانشوریست چه مزیدن مکیدنست ، گویا او از دانش پرورده شده است...
دانش نما. [ ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نماینده ٔ دانش . نشان دهنده ٔ دانش . عرضه کننده ٔ علم . || نشان دهنده ٔ میزان معلومات و اطلاعات .
دانِش‌وَرز (به انگلیسی: Knowledge worker) به کارکنان فنی و حرفه‌ای گفته می‌شود که کار آنها مبتنی بر اطلاعات است یا به عبارتی کار اصلی آنها توسعه و است...
دانش بسیچ . [ن ِ ب َ ] (نف مرکب ) که دانش بسیج کند. که علم بسیچد.که دانش فراآرد. که دانش و علم اندوزد : شه از گفت آن مرد دانش بسیچ فروما...
دانش نیوش . [ن ِ ] (نف مرکب ) نیوشنده ٔ دانش . شنونده ٔ دانش . مطیع علم و دانش . که گوش فرا دانش و علم دهد : چو نامه بخواند خداوند هوش بیارید آ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.