دبیر
نویسه گردانی:
DBYR
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) اسم موضعی است در نزدیکی حبرون که اول به قریه ٔ سفر (داود: 1:11) و قریه ٔ سفر (یوشع 15:15) مسمی بوده است و پس از آن قریه ٔ سنه نامیده شد (یوشع 15:49) و دبیر یعنی مقدس و قریه ٔ سفر یعنی ده کتابها بدین لحاظ دور نیست که آنجا محل تعالیم دینیه کنعانیان بوده است . و دبیر شهر حصاردار بنی عناق بود که یوشع بدان دست یافته است (یوشع 10:38 و39) و به سبط یهودا داده شد، از آن پس مجدداًبدست کنعانیان افتاد لکن ثانیاً بواسطه ٔ عثنئیل بر اسرائیلیان استقرار یافت (یوشع 21:15) و در تعیین موضع این شهر بعضی برآنند که همانند دویریان میباشد که بمسافت سفر یکساعت در طرف غربی حبرون میباشد و دیگران بر اینکه همان ظهریه است که موقع چشمه های فوقانی و تحتانی میباشد. (داود 1:15). (قاموس کتاب مقدس ).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) نجم الدین علی بن عمربن علی شافعی الکاتبی قزوینی مکنی به ابوالحسن از معاصران هلاکوخان بودو از خاندان دبیران قزوین مت...
دبیران دبیر. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) دبیربد. مهشت دبیر. رئیس دبیران . رجوع به دبیربد و کتاب ایران در زمان ساسانیان شود.
دبیر فلک . [ دَ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عطارد. (غیاث ) (برهان ). تیر.
نیم دبیر. [ دَ ] (ص مرکب ) دبیری که در نگارش به کمال نرسیده است . منشی تازه کار : صد بار به روزی در، پرها بشمارندچون نیم دبیری که غلط کرده...
طاهر دبیر. [ هَِ رِ دَ ] (اِخ ) وی نخست صاحب برید و از خاصان مسعود غزنوی بود، و مکانتی بسزا داشت . چون مسعود بسلطنت رسید، و از ری بجانب خراس...
فرید دبیر. [ ف َ دِ دَ ] (اِخ ) رجوع به فریدالدین کاتب شود.
دبیر سیار (که دبیر «بازدیدکننده» یا «مشاء» نیز گویند) آموزگاری است دوره گرد. بعضأ تخصص کار در مشاغل، مراقبت های بهداشتی یا در زمینه آموزش ویژه دارد و ...
دبیر نوبتی . [ دَ رِ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاتب و منشی که بنوبت در دربار پاس دارد : در وقت که این خبر رسید دبیر نوبتی خوا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
روانگان دبیر. [ رَ / رُ ن َ دَ ] (اِخ ) ۞ دبیران امور خیریه در زمان ساسانیان بودند و بنابه قول خوارزمی طبقه ٔ هفتم از دبیران عهد ساسانی ر...