دح
نویسه گردانی:
DḤ
دح . [ دَح ح ] (ع مص ) پهن کردن چیزی در زمین .(منتهی الارب ). چیزی در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن با زن . گرد آمدن با زن .(از منتهی الارب ). || گردنی زدن . (منتهی الارب ). قفا زدن . || یقال دحاً محاً؛ ای دعها معها. (منتهی الارب ). || دح الطعام بطنه ؛ ملأه حتی یسترسل الی اسفل . (از اقرب الموارد). || دح فی الثری بیتاً؛ وسعه . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۲.۵۲ ثانیه
میان ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی ، واقع در 5هزارگزی شمال باختری جویبار با 150 تن سکنه . آب آن...
میان ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قشلاق کلارستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر، واقع در 58هزارگزی باختر چالوس با 120 تن سکنه . آب آن ...
میان ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیب کوه زاهدان بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در 30هزارگزی جنوب خاور فسا با 1195 تن سکنه . آب آن...
میان ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارزوئیه ٔ بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 128هزارگزی جنوب باختری بافت با 150 تن سکنه . آب آن...
میان ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت ، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری سبزواران با 240 تن سکنه . آب ...
نقیب ده . [ ن َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درکاسعیده ٔ بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، در 31هزارگزی شمال غربی کیاسر، در منطقه ٔ جنگلی کو...
نوجه ده . [ ن َ ج ِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خانه از بخش شبستر شهرستان تبریز، در 3 هزارگزی جنوب شرقی شبستر و 15 هزارگزی جاده ٔ صوفیا...
نوجه ده . [ ن َ ج ِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سردرود بخش اسکو از شهرستان تبریز، در 15 هزارگزی شمال اسکو و 8 هزارگزی جاده ٔ تبریز به اس...
نوجه ده . [ ن َ ج ِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، در 8500گزی جنوب هریس و 26 هزارگزی جاده ٔ تبریز به اهر، در...
نعمت ده . [ ن ِ م َ دِه ْ ] (نف مرکب ) روزی دهنده . رزق رساننده . مقابل نعمت خور و نعمت خواره : نعمت ده و پایگاه سازت سرسبزکن و سخن نوازت .نظامی ...