دح
نویسه گردانی:
DḤ
دح . [ دَح ح ] (ع مص ) پهن کردن چیزی در زمین .(منتهی الارب ). چیزی در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن با زن . گرد آمدن با زن .(از منتهی الارب ). || گردنی زدن . (منتهی الارب ). قفا زدن . || یقال دحاً محاً؛ ای دعها معها. (منتهی الارب ). || دح الطعام بطنه ؛ ملأه حتی یسترسل الی اسفل . (از اقرب الموارد). || دح فی الثری بیتاً؛ وسعه . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۶ ثانیه
ده قائد. [ دِه ْ ءِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 4هزارگزی شمال برازجان و شوسه ٔ شیراز به بوشهر. سکن...
ده فتح ا. [ دِه ْ ف َ حُل ْ لا ه ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در 11هزارگزی باختری بنجار. سکنه ٔ آن 423 تن . آب آن از...
ده قاضی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 70هزارگزی جنوب باختر الیگودرز دارای 396 تن سکنه ...
ده قاضی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 25هزارگزی شمال خاوری کرمان . سکنه ٔ آن 160 تن . آب...
ده عسکر. [ دِه ْ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهاباد بخش بافق شهرستان یزد. واقع در80هزارگزی شمال خاوری بافق دارای 188 تن سکنه می ب...
ده عیدو. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 4هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد کنار راه مالرو ده دوست محمد به ...
ده غازی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 41هزارگزی خاوری صیدان مرکزدهستان . دارای ...
ده غلام . [ دِه ْ غ ُ ] (اِخ ) دهی است ازبخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در 32هزارگزی شمال باختری سکوهه . سکنه ٔ آن 558 تن . آب آن از رودخا...
ده کیان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 9هزارگزی جنوب باختری دهدز دارای 105 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه ...
ده کوره . [ دِه ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کوره ده . دهی کوچک و کم حاصل . ده بسیار کوچک و کم ارز. (یادداشت مؤلف ).