دحن
نویسه گردانی:
DḤN
دحن . [ دَ ح ِ ] (ع ص ) رجل دحن ؛ مرد گربز بدباطن . (منتهی الارب ). پلید گربز خبیث . دحنة. در یک نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء مضبوط در کتابخانه ٔ مؤلف ، الدحن و الدحیل بمعنی الخب و الخبیث . و در دو نسخه ٔ دیگر الدحل و الدحن به معنی الخب و الخبیث آمده است . رجوع به دَحِل و خب و خبیث شود. || فربه کوتاه بالای کلان شکم . (منتهی الارب ). عظیم البطن . (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دحن . [ دَ ح َ ] (ع مص ) فربه کوتاه بالا کلان شکم گردیدن . (منتهی الارب ).
دهن . [ دَ ] (ع مص ) نفاق کردن . || چرب کردن سر را به روغن و تر نمودن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چرب کردن به روغن...
دهن . [دِ ] (ع اِ) درختی که بدان درندگان و حیوانات وحشی کشته شوند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهن . [ دَ هَِ ] (ع ص ) چرب و روغن مالیده . (ناظم الاطباء).
دهن . [دَ / دُ ] (ع اِ) باران ضعیف که روی زمین را تر کند. ج ، دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهن . [ دُ ] (ع اِ) روغن . ج ، دِهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). روغن خواه از نبات...
دهن . [ دَ هََ ] (اِ) مخفف دهان . دهان و فم . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ فم است و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعم...
دهن لغ. [ دَ هََ ل َ ] (ص مرکب ) یا دهن لق . ذعذاع . آنکه اسرار خود یا دیگران را عادتاً بازگوید. که سخن نگاه ندارد. که راز نگاهدار نباشد. (یادد...
دهن لق . [ دَ هََ ل َ ] (ص مرکب ) دهن لغ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهن لغ شود.
دهن کجی . [ دَ هََ ک َ ] (حامص مرکب ) لوچه پیچک . عملی که کودکان کنند استهزاء کسی را با کج کردن دهان و بعض پاره های روی . ادا. شکلک . عمل ...