درء
نویسه گردانی:
DRʼ
درء. [ دَرْءْ ] (ع مص ) دور کردن و دفع نمودن چیزی را. (از منتهی الارب ). دفع کردن و دور نمودن ، و گویند دور نمودن بشدت . (از اقرب الموارد). || زود دررسیدن توجبه و دور شدن . (از منتهی الارب ). اندفاع و روان شدن سیل . (از اقرب الموارد). || روشن شدن آتش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غدودناک گردیدن شتر و آماسیدن پشت وی با غده . (از منتهی الارب ). دُروء. (از اقرب الموارد). و رجوع به دروء شود. || گستردن و فراخ گردانیدن چیزی را. بسط. || راندن چهارپا را بسوی شکار. || نمایان شدن و ناگاه برآمدن شخص بر کسی . || چسباندن و پیوستن دیوار به ساختمان . (از اقرب الموارد). دراءة. و رجوع به دراءة شود.
واژه های همانند
۴۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
در غلبکین . [ دَ غ َ ب َ / دَ غ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) در غلبکن . (از برهان ). رجوع به در غلبکن شود.
در هندوان . [ دَ هَِ دُ ] (اِخ ) محله ای است به بلخ از آن محله است فقیه ابوجعفر هندوانی . (از منتهی الارب ). نام محلی از بلخ است و نسبت ...
شاهین در. [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سلگی شهرستان نهاوند. دارای 170 تن سکنه .آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات و توتون و پنبه و لبن...
شیلان در. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش اسدآباد شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 186 تن . آب از قنات و رودخانه ٔ محلی . صنایع دستی قالی و جاجیم بافی ...
مازه در. [ زَ / زِ دَ ] (اِ مرکب ) درد پشت باشد. (فرهنگ جهانگیری ). مازه درد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مازه درد شود.
وکیل در. [ وَ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وکیل دربار و نایب مناب . (برهان ) (آنندراج ). نماینده ای بوده است که امرا و حکام اطراف در درگ...
ولامه در. [ وِ م َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوه پایه ٔ بخش آبیک شهرستان قزوین ، دارای یکصد تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
در باریدن . [ دُرر دَ ] (مص مرکب ) پاشیدن در. پاشیده و افشانده شدن دُر. || نزول قطرات باران . || سخن گفتن به روانی . کنایه از سخن شیرین...
در بازیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) درباختن . باختن . رجوع به درباختن شود.
خر در چمن . [ خ َ دَ چ َ م َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه بمزاح وصف آوازی زشت است . (یادداشت بخط مؤلف ).- آهنگ خر در چمن ؛ آهنگی ناموزون و ...