اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

درد

نویسه گردانی: DRD
درد. [ دُ ] (اِ) درده . دردی . هر کدورت که در چیزی رقیق ته نشین شود. (از غیاث ). آنچه ته نشنید از روغن و هر چیزرقیق و مایع و سایل . ناب از صفات اوست . و با لفظ خوردن و مکیدن مستعمل است . (از آنندراج ). ماده ٔ کدری که در قعر ظرف مایعات متشکل می گردد و رسوب و دار تو یعنی ماده ای که در قعر ظرف شراب منجمد می شود و جرم روغن و جز آن . (ناظم الاطباء). لا. لای . لِرد :
بس کن خاقانی از مطایبه زیرا
باطن او درد و ظاهرش همه صاف است .

خاقانی .


غم تخم خرمی است که در یک دل افکنم
دردیست جنس می که به یک دن درآورم .

خاقانی .


دُرد غم بایدم نه صاف طرب
زآنکه با دردکش قرین باشم .

خاقانی .


نیکوئی کن رسم بدعهدی رها کن کز جفا
درد با عاشق دهند و صاف با دشمن کشند.

خاقانی .


ما دردهای رطل تو زآن درکشیده ایم
کز رمزهای دردتو رمزی گشاده ایم .

خاقانی .


پشت خَم در خم شدم وز درد جام
خوردم و هوش از روان بیرون فتاد.

خاقانی .


دل را ز دم تو وام روزی است
وز صاف تو درد خام روزی است .

خاقانی .


همه لقمه شکر نتوان فروبرد
گهی صافی توان خوردن گهی درد.

نظامی .


ز اولین گل که آدمش بفسرد
صافی او بود و دیگران همه درد.

نظامی .


جسم ضخمی داشت کس او را نبرد
ماند در مسجد چو اندر جام ، درد.

مولوی .


پیش آن انوار نور روز درد
از صلابت نورها را می سترد.

مولوی .


پس سلیمان گفت ای هدهد رواست
کز تو در اول قدح این درد خاست .

مولوی .


بفرمود درهم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به درد.

سعدی .


هر کو شراب شوق نخورده ست و درد دَرد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست .

سعدی .


زهد باید که درد ناب خورد
وز دل خویشتن کباب خورد.

؟ (از آنندراج ).


غِریَل ؛ درد تک شیشه . (منتهی الارب ).
- امثال :
اول پیاله و درد، درد و اول پیاله . (امثال و حکم ). و رجوع به دردی شود.
- بی درد ؛ بدون لِرد. خالص :
مگر دنیا سرآمد کاینچنین آزاد در جنت
می بی درد می نوشم گل بی خار می بینم .

سعدی .


- درد زدن ؛ دردکشیدن . شرابخواری . می گساری :
اول قدح از دست دلاَّرام کشیدم
روزی که ز می روزی ما درد زدن شدن .

شافی (از آنندراج ).


- درد مکیدن ؛ مکیدن لای و ته نشین و غیرصافی :
نگه صاف می ام شیخ نداشت
هوس درد مکیدن دارد.

ظهوری (از آنندراج ).


- درد می ؛ به معنی درد که در چیز رقیق ته نشین شود، و مجازاً به معنی شراب تیره . (آنندراج ).
در دائرةالمعارف فارسی از نظر اصطلاحات دانشها بویژه علم شیمی چنین آمده است :
درد ۞ یا دارتو یا آرگول ۞ (از انگلیسی ) یا تارتر ۞ (از فرانسه ) تارتارات اسیدپوتاسیوم ، بحالت ناخالص که در ته ظروف محتوی شراب تخمیر شده ، رسوب می کند. تصفیه شده و خالص آن «طرطیر» است . || ته مانده و ته نشین هر چیز چون فلزات . ثافل . ثفل : اقلیمیا؛ درد سیم و زر که وقت گداختن بالا برآید. (منتهی الارب ). و رجوع به اقلیمیا شود. || شراب تیره . (غیاث ). و در قاموس کتاب مقدس درد بدین سان تعریف شده است : شرابی است که بدون حرکت به حالت خود گذارده شود تا مصفی گشته و خواصش افزون شود. || کنایه از آخر. انتها. پسین جزء. (ناظم الاطباء).
- درد سال ؛ آخر سال . (از آنندراج ) :
به پیری عشق کیفیت پذیرد
که صاف این باده ... را درد سال است .

سلیم (از آنندراج ).


- درد شب ؛ پاس آخر شب . (ناظم الاطباء).
- درد ماه ؛ آخر ماه . (آنندراج ) :
کنون که باده ٔ صاف طرب به جام من است
چو درد ماه صفر محتسب سبوشکن است .

اشرف (از آنندراج ).


شده هنگام درد ماه صفر
باده ٔ صاف ریز در ساغر.

اشرف (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
درد سر. [ دَ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سردرد. دردی که در ناحیه ٔ سر احساس شود. صداع . (آنندراج ) (دهار). غول . (منتهی الارب ) : صفرای مرا...
درد دل . [ دَ دِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دردی که در قلب ایجاد می شود. وجع قلب . || در تداول عوام ، درد شکم . دل درد : یار من شکرلب و گل...
دل درد. [ دِ دَ ] (اِ مرکب ) درد دل . درد شکم . شکم درد. قُداد. مَغص . || شکایت . غم و اندوه .
شکم درد. [ ش ِ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) درد شکم . قولنج . پیچش شکم . (ناظم الاطباء). قداد. درد و پیچی که در شکم ظاهر شود. (یادداشت مؤلف ). قولنجهای ...
پس درد. [ پ َ دَ ] (اِ مرکب ) اوجاعی که زن را پس از وضع حمل پدید آید و آنراعرب حِس ّ گوید. دردی که زاهو را باشد پس از ولادت .
پشت درد. [ پ ُ دَ ] (اِ مرکب ) وجعالظهر. ظَهَر. (منتهی الارب ).
پیش درد. [ دَ ] (اِمرکب ) (در زاهو) درد و الم قبل از تولد بچه . درد ابتدائی زن باردار قبل از شدت آن و قبل از تولد بچه .
چشم درد. [چ َ / چ ِ دَ ] (اِ مرکب ) درد چشم . (آنندراج ). وجع چشم . بیماری چشم . نوعی درد که چشم را رسد : گر از من بچشمی رسد چشم دردتوانم در او...
گوش درد. [ دَ ] (اِ مرکب ) درد گوش .آزار گوش . المی که در گوش پیدا آید و آزار رساند.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.