درزی
نویسه گردانی:
DRZY
درزی . [ دَ رَ / دُ ] (ص نسبی ) منسوب به طایفه ٔ دروز که از اهالی شامات بوده اند. (ناظم الاطباء). واحد دروز، که طایفه ای هستند باطنی مذهب و دارای معتقدات سری . (از اقرب الموارد). رجوع به دروز و دروزیه شود.
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
درزی . [ دَ ] (ص ، اِ) خیاط. (آنندراج ). کسی که خیاطی می کند و جامه می دوزد. (ناظم الاطباء). خیاط. (تاج العروس ). جامه دوز و آن فارسی است و ع...
درزی . [ دُ / دَ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل درزی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از صاحبان دعوت برای تألیه و پرستش الحاکم بأمراﷲ عبیدی فاطمی . نسبت طای...
درزی شو. (زبان مازنی )، شب جامه دوز و یا شب خیاط است. در گذشته نه چندان دور در روستای چمازکتی (شاهی ) این جشن در شب و یک هفته مانده به عروسی در خانه د...
درزی وار. [ دَ ] (ص مرکب ) چون درزی . خیاط گونه : حکیم سوزنی ای شاعری که درزی واربه مدح خواجه سخن بر سخن همی دوزی .سوزنی .
درزی ولی . [ دَ وَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 39 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 39 هزارگزی راه اهر به کل...
علی درزی . [ ع َ دَ ] (اِخ ) دهی است جزءدهستان کوهپایه ، بخش نوبران شهرستان ساوه . واقع در 18 هزارگزی خاور نوبران و 6 هزارگزی راه عمومی . نا...
تنک درزی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن َ دَ ] (حامص مرکب )سخت پیوستگی و اتصال دو چیز. رجوع به تنگ درزی شود.
تنگ درزی . [ ت َ دَ ] (حامص مرکب ) چسبانی و اختلاط. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : به تنگ درزی ربط صد آشناچه کنم دلم خوشست که بیگانه همنشینت ن...
درزی محله . [ دَ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 14 هزارگزی جنوب رودسر و 2 هزارگزی شما...
درزی نامه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ درزیگران . کتاب درزیان .کتابی که داستانهای درزیان در بر دارد : در سمر میخواند درزی نامه ای گرد او ...