در میان . [ دَ ] (ق مرکب ، حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: در + میان ) مابین و وسط. (آنندراج ). میان . (ناظم الاطباء). خلال . (منتهی الارب ). و رجوع به میان شود
: از مجره و زمی و آسمان
تو بکنار وغم تو در میان .
نظامی .
طره و بادصبا بر سر رویت دارند
در میان حرف نیوشیدن و پوشیدن را.
درویش واله هروی (از آنندراج ).
تبحبح ، توسط؛در میان نشستن .
-
در میان آمدن ؛ بمیان آمدن . در معرض قرار گرفتن . مطرح شدن . اعتراض . (منتهی الارب )
: چو زینگونه آمد سخن در میان
بزرگان ایران و تورانیان .
فردوسی .
- || میانجی و واسطه شدن
: بعد از آن ائمه و مشایخ در میان آمدند و قرار دادند که هیرمند در میان باشد. (تاریخ سیستان ).
-
در میان آوردن ؛ مطرح کردن . با هم ظاهر و آشکار کردن . (آنندراج ). رجوع به میان شود.
- || مابین آوردن ؛ به وسط آوردن : تضمن ؛ در میان خویش آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
- || صفا کردن . (آنندراج ).
- || ضمان آوردن . (آنندراج ).
- || میانجی آوردن .(آنندراج ).
-
در میان افکندن ؛ بمیان آوردن .
-
در میان انداختن ؛ با هم ظاهر و آشکاراکردن . (آنندراج ). مطرح کردن .
-
در میان چیزی شدن ؛ در وسط آن قرار گرفتن . در خلال چیزی واقع گشتن . اجتیاف . انغلال . تجوف . توسط. سطة. وسوط. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تخلل ، لهز؛ در میان گروهی شدن . (از منتهی الارب ).
-
در میان کردن ؛ واسطه کردن . میانجی قرار دادن . توسیط. (دهار)
: مردم آن قصبه چون خود را طاقت مقاومت ندیدند کس در میان کردند و سر به اطاعت او آوردند. (تاریخ سیستان ).
|| برآوردن . بیرون کردن
: چون زبانم گرفت خونریزی
همچو شمشیر در میان کردم .
مولوی (از آنندراج ).
-
در میان کشیدن ؛ در میان قرار دادن : خطر، ندب ؛ آنچه در میان کشند چون بر چیزی گرو بندند. (دهار).
-
در میان گرفتن ؛ احاطه کردن
: احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را.
صائب .
-
در میان نهادن ؛ با هم ظاهر و آشکارا کردن . (آنندراج ). مطرح کردن : اِسرار،اکتات ، اکتتات ؛ در میان نهادن راز خود را با کسی . (از منتهی الارب ).
|| در رهن . در گرو. (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری )
: گر میان باشدش بزیر قبا
خرقه ٔ بند، در میان باشد.
کمال خجندی .
|| حاجز. حد. مرز. فصل مشترک . مرز مشترک
: مشایخ در میان آمدند و قرار دادند که هیرمند در میان باشد از این سو. (تاریخ سیستان ). || در مد نظر. || در بین . در اثناء. || درون . || در پیش . || فاصله . || پسین . آخرین . (ناظم الاطباء). || میانه . (ناظم الاطباء). || واسطه . میانجی .
-
در میان شدن ؛ میانجی شدن
: و علت مرض عزم مراجعت کرد و سفرا در میان شدند و سخن مصالحت آغاز کردند. (جهانگشای جوینی ).