درود. [ دُ ] (اِ)
۞ به معنی صلوات است که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و دعا و از حیوانات دیگر تسبیح باشد. (برهان ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). با لفظ گفتن و فرستادن و رسیدن و رساندن و دادن مستعمل است . (آنندراج )
: ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود.
فردوسی .
ز یزدان و از ما برآن کس درود
که از داد و مهرش بود تار و پود.
فردوسی .
و زو [ از خدا ] بر روان محمد درود
به یارانش برهر یکی برفزود.
فردوسی .
دگر بر علی و محمد درود
به یارانش بر هر یکی برفزود.
فردوسی .
کنون از خداوند خورشید و ماه
درودی به جان منوچهر شاه .
فردوسی .
به قرطاس مهر عرب برنهاد
درود محمد همی کرد یاد.
فردوسی .
ز یزدان ترا باد چندان درود
که آن را نداند فلک تار و پود.
فردوسی .
درود جهان آفرین بر تو باد
بر آن کس که او چون تو فرزند زاد.
فردوسی .
به دل خرمی دار و بگذار رود
تراباد از پاک یزدان درود.
فردوسی .
درود آوریدش خجسته سروش
کزین پیش مخروش و باز آر هوش .
فردوسی .
وزو باد بر شاه ایران درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود.
فردوسی .
درود خدای تعالی بر محمد و همه ٔ آلش باد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
314). عهدی است که بر پیغمبران و فرستاده های او که بر ایشان باد درود گرفته شده . (تاریخ بیهقی ص
317).
ز یزدان و از ما هزاران درود
مر او را [ محمد را ] و یارانش را برفرود.
اسدی .
ز دارنده بر جان آن کس درود
که از مردمی باشدش تار و پود.
اسدی .
هزاران درود و دو چندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.
ناصرخسرو.
یقین بدان که ز پاکیزگیست پیوسته
به جان پاک رسول از خدا و خلق درود.
ناصرخسرو.
درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع و یاران و اشیاع او باد. (کلیله و دمنه ). چنین گوید ابوالحسن عبداﷲبن مقفع پس از حمد باری عز اسمه و درود بر سید کاینات ... (کلیله و دمنه ). درود بر سید کونین که اکمل انبیا بود. (چهارمقاله ص
1).
که بعد طاعت قرآن و سجده در کعبه
پس از درود رسول و صحابه در محراب .
خاقانی .
تا آل مصطفی را ز ایزد درود باشد
بر تو درود بادا از مصطفی و آلش .
خاقانی (دیوان ص 51).
سلام و تحیات و درود و صلوات ...به ذات معظم ... مصطفی صلوات اﷲ علیه رسانید. خواجه ... بدرالدین ... به فراوان پرسش و بسیار درود و یاد کرد مخصوص اند. (منشآت خاقانی ص
140).
هزاران درود و هزاران سلام
ز ما بر محمد علیه السلام .
سعدی (ازجهانگیری ).
|| تحیه . تحیت . سلام . تسلیم . صلاة. تهنیت . (یادداشت مرحوم دهخدا). آفرین
: اگر آزر چو تو دانست کردن
درود از جان من بر جان آزر.
دقیقی .
ز قیصر درود و ز ما آفرین
بر این نامور شهریار زمین .
فردوسی .
اگر دست من زین سپس نیز رود
بسازد به من بر مبادا درود.
فردوسی .
درود جهان بر کم آزار مرد
کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد.
فردوسی .
تو باشی در میان ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره .
(ویس و رامین ).
-
درود آمدن ؛ درود و تحیت رسیدن
: به هر بوم و بر کو فرودآمدی
ز هر سوش بی مر درود آمدی .
فردوسی .
-
درود آوریدن ؛ درود آوردن . سلام وتحیت آوردن . تحیت گفتن از خود یا از جانب کسی
: همان پور مهتر که طینوش نام
به شاه آوریده درود و پیام .
فردوسی .
نیاورد یک تن درود پشنگ
دلش پر ز کین بود و سر پر ز جنگ .
فردوسی .
-
درود بردن ؛ دعا و سلام رساندن
: یکی سوی قیصر بر از من درود
بگویش که گفتار بی تار و پود.
فردوسی .
ببردند نزدیک شاه جهان
درودی هم از پهلوان و مهان .
فردوسی .
-
درود رسیدن ؛ دعا و آفرین رسیدن
: سرکس بربست رود، باربدی زد سرود
وز می سوری درود، سوی بنفشه رسید.
کسائی .
-
هم درود ؛دو تن که یکدیگر را درود گویند. رجوع به هم درود و بدرود در ردیفهای خود شود.