درویش
نویسه گردانی:
DRWYŠ
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) احمد قابض . از وزرا و رجال دولت تیموریان در هرات . وی ابتدا جزو اراذل عمال بود و به صاحب جمعی و قابضی قیام می نمود سپس ترقی کرد و امیر تومان دارالسلطنه ٔ هرات شد. در سال 911 هَ . ق . بوسیله ٔ خواجه صاین الدین علی دستگیر گشت و بندی گران بر پایش بستند ولی بر اثر سعایت بدخواهان بدستور سلطان بند را به پای صاین الدین بستند و منصب او را به درویش احمد سپردندو او در این منصب بدخویی و ستمکاری را به نهایت رسانید و سرانجام در ذی حجه ٔ سال 912 هَ . ق . بقتل رسید.رجوع به دستور الوزراء خواندمیر ص 453 تا 465 شود.
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
درویش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) ۞ خواهنده از درها. (غیاث ). گدا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شع...
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ عبدالوند هیهاوند از طایفه ٔ چهار لنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ بابا احمدی هفت لنگ . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) نام مملکت مهدی در سودان مصر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد طالوی ، مکنی به ابوالمعالی . ادیب قرن دهم هجری است . رجوع به طالوی در ردیف خود شود.
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب توکل بن اسماعیل توکلی ، مشهور به ابن بزاز. از نویسندگان دوره ٔ صفویه و ازمریدان شیخ صفی الدین اردبیلی بود و در ...
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب رکن الدین حاکم سبزوار بود که به سال 778 هَ . ق . به فارس رفت و از شاه شجاع کمک خواست . رجوع به رکن الدین (...
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب وشهرت عبدالمجید طالقانی خطاط مشهور است . وی در خط شکسته مانند میرعماد در نستعلیق استاد بوده است و این خط را به پا...
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب علی درویش مشهور به سگ بچه . رجوع به علی درویش در ردیف خود شود.
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب علی بن ابراهیم از اهالی حلب . رجوع به علی درویش در ردیف خود شود.