درویش
نویسه گردانی:
DRWYŠ
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) احمد قابض . از وزرا و رجال دولت تیموریان در هرات . وی ابتدا جزو اراذل عمال بود و به صاحب جمعی و قابضی قیام می نمود سپس ترقی کرد و امیر تومان دارالسلطنه ٔ هرات شد. در سال 911 هَ . ق . بوسیله ٔ خواجه صاین الدین علی دستگیر گشت و بندی گران بر پایش بستند ولی بر اثر سعایت بدخواهان بدستور سلطان بند را به پای صاین الدین بستند و منصب او را به درویش احمد سپردندو او در این منصب بدخویی و ستمکاری را به نهایت رسانید و سرانجام در ذی حجه ٔ سال 912 هَ . ق . بقتل رسید.رجوع به دستور الوزراء خواندمیر ص 453 تا 465 شود.
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
درویش مرد. [ دَرْ م َ ] (اِ مرکب ) مرد درویش . مرد بی چیز. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ببخشید گنجی به درویش مردکه خوردش نبودی بجز کارکرد. فردوسی .چ...
درویش کلا. [ دَرْ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان بند بخش نور شهرستان آمل . واقع در 32هزارگزی جنوب باختری سولده و 6هزارگزی باختر راه شو...
درویش خان . [ دَرْ ] (اِخ ) شهرت غلامحسین درویش است . رجوع به درویش (غلامحسین ...) شود.
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در یکهزارگزی جنوب آمل ، با 105 تن سکنه . آب آن ...
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 6 هزار و پانصد گزی خاوری آمل . آب آن از رودخانه ٔ ...
درویش دار. [ دَرْ ] (نف مرکب ) دارنده ٔدرویش . نوازنده ٔ درویش . تیماردار و مراقبت و محافظت کننده ٔ درویش : و مردمش [ مردم همدان ] غریب دوست ب...
حسن درویش . [ ح َ س َ دَ ] (اِخ )رجوع به درویش حسن و مجالس النفائس ص 101 و 287 شود.
درویش بچه . [ دَرْ ب َچ ْ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . شاگرد درویش : با درویش بچه ای مناظره درپیوسته . (گلستان سعدی ).
درویش پسر. [ دَرْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . درویش بچه : هرچند که درویش پسر نغز آیددر چشم توانگران همه چغز آید. ابوالفتح بستی .|| درویش...
درویش پوش . [ دَرْ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ درویش . جامه بتن کننده ٔ درویش . کسی که درویش را بپوشد، از قبیل برهنه پوش . (از آنندراج ). || (اِ مر...