اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دست

نویسه گردانی: DST
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) معرب دشت فارسی . دشت . (دهار)(منتهی الارب ). صحراء.. ابوعبید در غریب المصنف آورده است که عرب شین را به سین تعریب کند چنانکه در نیشابور نیسابور، و در دشت ، دست گوید. (المزهر سیوطی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۷ ثانیه
دست بندی . [ دَ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بستن دست . || آن است که یک یک دست حیوانات را رسن بسته به میخ می بندند. (آنندراج ) : ...
امکان، شق، توانایی قدرت، دورنما، جنبه برابر فارسی واژه Possibility
[ دَ ن ِ وِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ). املاء. درست نگاشت.
آزاد دست. (ا. مرکب فا.). وسیله کار گیری گوشی همراه بدون در گیر شدن دستها بهنگام رانندگی و تأمین فاصله ایمن میان سر و امواج آهن ربائی گوشی که گمان م...
آزاد دست. آزاد دست. (ا. مرکب فا.). وسیله کار گیری گوشی همراه بدون در گیر شدن دستها بهنگام رانندگی و تأمین فاصله ایمن میان سر و امواج آهن ربائی گوش...
Hands free
هندز فری
کوته دست . [ ت َه ْ دَ ] (ص مرکب ) کوتاه دست . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه از تجاوز به مال و عرض کسان خودداری کند. (فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل ک...
گران دست . [ گ ِ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که کارها را بسیار دیر و به تأنی و درنگ کند. (برهان ). کسی که کارها را بدیر کند و این مقاب...
سلاح دست . [ س ِ دَ ] (ص مرکب ) مرد سپاهی که سلاحدار باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.