دست
نویسه گردانی:
DST
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) معرب دشت فارسی . دشت . (دهار)(منتهی الارب ). صحراء.. ابوعبید در غریب المصنف آورده است که عرب شین را به سین تعریب کند چنانکه در نیشابور نیسابور، و در دشت ، دست گوید. (المزهر سیوطی ).
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
پشت دست . [ پ ُ ت ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظهر کف : نسوزد کسی را تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن . امیرخسرو.- پشت دست بر زمین ...
تیره دست . [رَ / رِ دَ ] (ص مرکب و اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم است . (برهان ). دنیا. (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). کنایه از دنیا و عالم جس...
پیش دست . [ ش ِ دَ ] (ق مرکب ) مقابل . روبرو. نزدیک . برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی ).
تباه دست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که دستش فالج بود و یا رعشه داشته باشد. (ناظم الاطباء). چلاق . آنکه دستش ازکارافتاده باشد: اَکنَع؛ مرد تب...
چیره دست . [ رَ / رِ دَ ] (ص مرکب ) چیردست . ماهر. زبردست . توانا. قادر. حاذق : بیامد یکی موبد چیره دست مر آن ماهرخ را به می کرد مست . فردوسی ....
دست بافت . [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست باف . بافته ٔ دست . که با چرخ نبافته اند. که به دست بافته شده است نه به چرخ : جوراب دست بافت . منسوجات ...
دست بافی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست باف . بافتن بدون چرخ و وسائل مکانیکی . بافتن با دست . و رجوع به دست باف شود.
دست بالا. [ دَ ] (ص مرکب ) غالب و معزز. (غیاث ). کنایه از غالب و مسلط. (آنندراج ). غالب و مظفر و فیروز. (ناظم الاطباء). برتر : دست بالاست کار ت...
دست برجن . [ دَ ب َ ج َ ] (اِ مرکب ) مخفف دست برنجن است و آن حلقه ٔ طلا و نقره و امثال آن باشد که در دست کنند. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع ب...
دست افکن . [ دَ اَ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دست افکننده . دست افگن . || کنایه ازخادم و خدمتکار. (برهان ) (انجمن آرا). خادم و پرستار. (آنندراج...