پیش دست
نویسه گردانی:
PYŠ DST
پیش دست . [ ش ِ دَ ] (ق مرکب ) مقابل . روبرو. نزدیک . برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی ).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
پیش دست . [ دَ ] (ص مرکب ) سابق . (شرفنامه ). سبقت گیر. متبادر. مقدم . بادی . سابق در پیشدستی کردن و غالب شدن . (از برهان ). سابق و قوی . (انجمن...
دست پیش . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از گدا و سائل .(آنندراج ). || دادخواه . (ناظم الاطباء).
دست پیش . [ دَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبقت گیری . نخست آغازی . پیشی گیری : دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان ...
دست پیش داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) منع کردن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : هوس بر آتش وصل تو خویش رازده بوداگر حجاب نمیداشت دست پیش مر...
دست پیش کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبادرت جستن . آغازیدن : نه خوب آمدی با دو فرزند خویش که من جنگ را کردمی دست پیش . فردوسی .پس از ...
دست پیش آوردن . [ دَوَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . شروع کردن : که این نامه را دست پیش آورم ز دفتر بگفتار خویش آورم .فردوسی . || دست پیش کس...