دعدع
نویسه گردانی:
DʽDʽ
دعدع . [ دَ دَ ] (ع اِ فعل ) مبنی بر سکون و یا با تنوین (دعدعاً)، کلمه ای است که به کسی گویند که لغزیده افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند «لعاً». (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دَع شود.
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۹ ثانیه
دعدع . [ دَ دَ ] (ع ص ، اِ) زمین بی نبات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دع دع . [ دُ دُ ] (ع اِ فعل ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند یا امر است به زجر گوسپندان . (منتهی الارب ).امر است به صدا زدن گوس...
دادا. (اِخ ) : مهندس ابوالفضل عظیمی بیلوردی متخلص به دادا از شاعران معاصر ایران زمین می باشد و در سرایش شعر در دو زبان فارسی و ترکی مهارت کامل دارد.شع...
دادا.( اِ ) : دادا در فارسی به معنای برادر است. در خیلی از شهرهای ایران مثل اصفهان به برادر ، دادا می گویند. دادا در لغت ترکی به معنای پدر یا عارف پ...
دادا. (اِ) هر کنیزی را گویند عموماً و پیر کنیزکی را که از طفلی خدمت کسی کرده باشد خصوصاً. (برهان ). داه پیر که خدمت اطفال کند و مطلق کنیز ر...
دادا. (اِخ ) (شیخ تقی الدین محمد) از عارفان معاصر امیرشرف الدین مظفربن مبارزالدین محمد از امرای آل مظفر. رجوع شود به تاریخ عصر حافظ ج 1ص 64....
دادا. ( اِفعل) : دادا = دادآ= به داد برس=ای داد
تخلص شاعر معاصر - مهندس ابوالفضل عظیمی بیلوردی ( پدر سبک زلال )
دادا.( اِ ) : دادا در فارسی به معنای برادر است. در خیلی از شهرهای ایران مثل اصفهان به برادر ، دادا می گویند. دادا در لغت ترکی به معنای پدر یا عارف پ...
دادا ( تخلص ) -
دادا. (اِخ ) : مهندس ابوالفضل عظیمی بیلوردی متخلص به دادا از شاعران معاصر ایران زمین می باشد و در سرایش شعر در دو زبان فارسی و ترکی...
دادا ( تخلص دادا بیلوردی ) = بنیانگذار شعر زلال