دعوی
نویسه گردانی:
DʽWY
دعوی . [ دَع ْ وا ] (ع اِمص ) اسم است از «ادعاء»، والف آن تأنیث راست بنابراین غیرمنصرف می باشد. (از اقرب الموارد). خواهانی . (منتهی الارب ). آنچه خواسته شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). خواسته شده . (آنندراج ).زعم . (ترجمان القرآن جرجانی ). مشتق از دعاء است به معنی طلب . (از تعریفات جرجانی ). ج ، دَعاوی ̍، دَعاوی (دَعاو)، و سیبویه جمع دومی را ترجیح داده ، بخصوص هنگام اضافه به ضمیر چنانکه گویند دعاویک و دعاویه و نگویند دعاواک و دعاواه . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح شرعی ، گفتاری است که انسان بوسیله ٔ آن اثبات حقی را بر غیر طلب می کند. (از تعریفات جرجانی ). گفتاری است که انسان بوسیله ٔ آن ایجاب حق خود رابر غیر قصد می کند، و اقرار عکس آن است . و نزد فقها،عبارتست از خبر دادن نزد قاضی یا حکم بر حقی که برای اوست علیه غیر و در حضور غیر. و اگر این خبر دادن نزد قاضی یا حکم نباشد و یا در حضور غیر نباشد، آنرادعوی نمی نامند. خبر دهنده را مدعی گویند و آن غیر را مدعی علیه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین مأخذ شود. این لغت در تداول فارسی زبانان غالباًدَعوی با الف ممال تلفظ میشود. رجوع به دعوی شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
دعوی گاه . [ دَع ْ ] (اِ مرکب ) مجلس دعوی . جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه . دادگاه . مجلس داوری : ز دعوی گاه خسر...
دعوی پرست . [ دَع ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دعوی پرستنده . مقابل معنی پرست : دل به هنر ده نه به دعوی پرست صید هنر باش بهر جا که هست .نظامی .
دعوی داری . [ دَع ْ ] (حامص مرکب ) به خود گمان کمال غیرواقع داشتن . (آنندراج ).
دعوی کاری . [ دَع ْ ] (حامص مرکب ) ادعا. (از ناظم الاطباء).
سبب دعوی . [ س َ ب َ ب ِ دَع ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح حقوق ) حقی که مورد دعوی قرار گرفته منشئی دارد که اصطلاحاً آن منشاء را «سبب...
دعوی کردن . [دَع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدعی بودن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ادعا کردن . ادعاء. (از المصادر زوزنی ) (دهار). زعم . (دهار) (ترجمان ال...
دعوی داشتن . [ دَع ْ ت َ ] (مص مرکب ) ادعا داشتن : چون تو دعوی ّ زور و زر داری دیده را کور و گوش کر داری . سنائی .- دعوی با کسی داشتن ؛ بر ا...
دعوی آوردن . [ دَع ْ وی وَ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن : وگر دعوی آرم به پیغمبری چه حجت کند خلق را رهبری . نظامی .نقض همت بین که از میدان ...
اصحاب دعوی . [ اَ ب ِ دَ وا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مدعی بیمعنی است . (انجمن آرای ناصری ). || در تداول امروز، مدعیان . صاحبان دع...
داوی . [ وی ی ] (ع ص ) دوات دار. دویت دار.