دق . [ دَ ] (اِمص ) اعتراض بر سخنان مردم . (از برهان ). اعتراض و مؤاخذه در گفتار کسی و کار کسی . (ناظم الاطباء). اعتراض بر سخنی کسی . (شرفنامه ٔ منیری ). اعتراض و مؤاخذه ، ودر استعمال آن ظاهراً داق ّ عربی به معنی عیب گوی مورد نظر بوده است . (از فرهنگ فارسی معین )
: من که باشم با تعرفهای حق
که برآرد نفس من اشکال و دق .
مولوی .
جز مگر آن صوفیی کز نورحق
سیر خورد او فارغ است از ننگ و دق .
مولوی .
و هیچ آفریده را برخلاف مجال نطق و دق نه . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص
64).