دور زدن . [ دَ
/ دُو زَ دَ ] (مص مرکب ) گردیدن . چرخیدن . چرخ زدن . طواف . گرد گشتن . گرد گردیدن . چرخ خوردن . (یادداشت مؤلف ). گرد خویش برآمدن . حرکت دورانی کردن . رجوع به دور و دوران و دور کردن شود.
-
دور زدن بحثی یا امری درباره ٔ موضوعی یا حالی ؛ درباره ٔ آن حال یا آن موضوع بحث کردن : این بحث در اطراف این موضوع دور می زند. یا این امر ما بین این سه حال دور می زند. (یادداشت مؤلف ).
-
دور زدن گردون به کام کسی ؛ بر وفق مراد وی بودن سیر چرخ . برمراد رفتن گردش آسمان
: گردون دون اگر دوسه روزی به کام تو
دوری زندمباش بدان غره زینهار.
حافظ (از آنندراج ).