اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دوش

نویسه گردانی: DWŠ
دوش . (فرانسوی ، اِ) ۞ شیر حمام . (ناظم الاطباء). آلتی مشبک مانند سر آب پاش که به لوله ٔ آب متصل کنند و در گرمابه ها بر سقف یا بر دیوار نصب کنند شستشو را.
- دوش گرفتن (تداول عامیانه و نیز در تداول عامه ٔ معاصر) ؛ زیر دوش رفتن بقصد شستشو. زیر دوش حمام رفتن استحمام را.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
دوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شب گذشته را احیا نمودن . شب حاضر را به جای شب گذشته داشتن : اگر نوش تو زهر کرد این فلک به دانش تو زهر ف...
دوش دادن . [ دا دَ ] (مص مرکب ) یاری کردن . مدد کردن . (ناظم الاطباء). کنایه است از امداد و معونت کردن و این ترجمه ٔ هندی است چه در هندوست...
دوش جنبان . [ جُم ْ ] (نف مرکب ) آنکه شانه ها و اطراف وی می لرزد. (ناظم الاطباء).
دوش خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) دهی است از بخش خونسار شهرستان گلپایگان . واقع در 12 هزارگزی جنوب خونسار و 15 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خونسار به...
دوش اژدها. [ اَ / اِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) از القاب ضحاک تازی است . (ناظم الاطباء) : چه مایه کشیدیم رنج و بلااز این اهرمن کیش دوش اژدها. فردو...
دوش انداز. [ اَ ] (اِ مرکب ) رداء. (ملخص اللغات حسن خطیب ). قبا و جامه ای که بر دوش اندازند. جامه که بر دوکتف افکنند چنانکه شنل و عبا و جز ...
کاسه ٔ دوش . [ س َ / س ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حق الکتف .
دوش خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لطمه بر پشت خوردن . (ناظم الاطباء). مرادف پهلو خوردن . (آنندراج ). تنه خوردن : دوشی نخورد قصرشهان ...
دوش برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن است . (از برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). جنبانیدن شانه از شعف و خوشحالی . (...
آویخته دوش . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) اَحدَل .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.