اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ده

نویسه گردانی: DH
ده . [ دِ ه ْ ] (ماده ٔ مضارع دادن )ریشه یا ماده ٔ مضارع فعل (دهیدن = دادن ) که در ترکیب با کلمه ٔ دیگر معنی نعت فاعلی دهد. چون : آب ده . بارده . بازده . عشوه ده . فرمانده . نان ده . نان بده . روزی ده . مژده ده . رشوه ده . شیرده . میوه ده . محصول ده . زندگانی ده . یاری ده . (یادداشت مؤلف ). || (فعل امر) امر به دادن . رجوع به دادن شود. || به معنی زدن نیز آمده . چنانکه در مقام تأکید و تهدید در تکرار زدن ده و دهاده گویند. (از آنندراج ). کلمه ٔ نفرین و از پیش راندن . (از غیاث ) :
همان زخم کوپال و باران و تیر
خروش یلان و ده و داروگیر.

فردوسی .


قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه .

فردوسی .


و رجوع به دهید شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۷ ثانیه
ده بالا. [ دِه ْ ] (اِخ ) مرکز دهستان ده بالا بخش خاش شهرستان زاهدان . واقع در 25هزارگزی خاور خاش . سکنه ٔ آن 215 تن می باشد. آب آن از قنات ...
ده بالا. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 145هزارگزی جنوب خاوری کهنوج . سکنه ٔ آن 150 تن می باشد....
ده بالا.[ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان . واقع در 55هزارگزی رفسنجان . سکنه 101 تن و آب آن از قنات است . (از فرهن...
ده بالا. [ دِه ْ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای کوچک نه گانه ٔ بخش راین از شهرستان زاهدان . این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهست...
ده بالا. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نمداد بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 100هزارگزی شمال خاوری کهنوج . سکنه ٔ آن 100 تن می باشد...
ده اصغر. [ دِه ْ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک . واقع در 24هزارگزی جنوب باختری آستانه . دارای 591 تن ...
ده اصغر. [ دِه ْ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در هشت هزارگزی جنوب خاوری بنجار. سکنه ٔ آن 699 تن می باشد. آب آ...
ده احمد. [ دِه ْ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان . واقع در 14هزارگزی خاور زرند. سکنه ٔ آن 110 تن می باشد. آب آ...
ده احمد. [ دِه ْ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 30هزارگزی شمال الیگودرز. دارای 363تن سکنه و ...
ده باشی . [ دِه ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (مرکب از عدد ده فارسی و کلمه ٔ باش که لفظی ترکی است به معنی سر و رئیس و حرف یاء) منصبی دون منص...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.