اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دی

نویسه گردانی: DY
دی .(اِ، ق ) ۞ روز گذشته و آن را دیروز گویند و در سراج اللغات نوشته که دی بکسر بمعنی روز گذشته است . (از غیاث ). روز گذشته را گویند.(برهان ). روز پیش از امروز. امس . روز گذشته است چنانچه دوش شب گذشته و دیروز و دیشب نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). روز گذشته از روز حال . (شرفنامه ٔ منیری ). روز پیش از روزی که درآنند :
مار یغتنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.

شهید بلخی .


یکی حال از گذشته دی دگرزان نامده فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.

دقیقی .


بشد پیش بهرام و گفت ای سوار
همین مایه کردی تو دی خواستار.

فردوسی .


چنین گفت هومان که امروز کار
نباید که چون دی بود کارزار.

فردوسی .


که آن مرد کو دی ز پیشم برفت
به پیکار با من همی گشت تفت .

فردوسی .


بدو گفت رستم که ای نامجوی
نبودیم دی خود بر این گفتگوی .

فردوسی .


با دفتر اشعاربر خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند.

طیان .


گر نبودم بمراد دل او دی و پریر
بمراد دل او باشم ز امروز فراز.

فرخی .


امروز مرا از تو عذابی است نه چون دی
امسال مرا از تو بلایی است نه چون پار.

فرخی .


فراوان خوشترم امروز از دی
فراوان بهترم امسال از پار.

فرخی .


این همی گفت فرخی را دی
اسب داده ست خسرو ایران .

فرخی .


بمهر اندر کنم تدبیر فردا
که دی را خود نیابد هیچ دانا.

(ویس و رامین ).


دی بر رسته ٔ صرافان من بر در تیم
کودکی دیدم پاکیزه تراز در یتیم .

مسعودی .


گفتم [ احمد ] بیندیشم و دی و دوش در این بودم و هرچند نظر انداختم صواب نمی بینم . (تاریخ بیهقی ص 259 چ ادیب ). قاید را گفت : دی و دوش میزبانی بود؟. گفت آری : (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327). فرمان امیر رسید بزبان بوالحسن کودیانی ندیم که نامها در آن باب که دی با خواجه گفته شده بمشافهه به اطراف گسیل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330).
تیغ بر دوش نه و از دی و از دوش مپرس
گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم
حاسد امروز چنین متواری گشته است و خموش
دی همی بازندانستمی از دابشلیم .

بوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


ای جسته دی ز دستت فردا بدست تو نه
فردا درود باید تخمی که دی بکشتی .

ناصرخسرو.


پیمانه ٔ این چرخ را همه نام
معروف به امروز و دی و فردا.

ناصرخسرو.


هرآنچ امروز بتواند بفعل آوردن از قوت
نیاز و عجز گر نبود و را چه دی و چه فردا.

ناصرخسرو.


پشیمانی از دی نداردت سود
چو چشمت به امروز می ننگرد.

ناصرخسرو.


گر امروز چون دی تغافل کنی
بفردات امروزتو دی شود.

ناصرخسرو.


بفردا مکن طمع و دی شد بگیر
مر امروز را کو همی بگذرد.

ناصرخسرو.


من دی چو تو بودستم دانم که تو امروز
ازرنج محالات شنودن به چه حالی .

ناصرخسرو.


بجای آنچه من دیدستم امروز
سلیم است آنچه دی دیده ست سلمان .

ناصرخسرو.


آن کس که دی همیت فریغون خواند
اکنون بسوی او نه فریغونی .

ناصرخسرو.


از غم آنکه دی از بهر چه خندیدم
خود من امروز بدل خسته و گریانم .

ناصرخسرو.


دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار.

خیام .


چنانکه دی و دوش آزرم من داشتید اکنون اگر خواهید که حق نعمت خاندان من گذارده باشید امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101). و اپرویز دی بامداد رفت و من حیله کردم که جامه و زینت او پوشیدم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101).
دی همه او بوده ای امروز چون دوری از او
ناجوانمردی بود دی دوست و اکنون ناشنا.

سنایی .


هر شب و روز که بر وی بسلامت گذرد
به از امروز بود فردا چون از دی دوش .

سوزنی .


تا دی مثل او مثل موزه و گل بود
و اکنون مثل او مثل موی و خمیر است .

انوری .


دی بامداد عید که بر صدر روزگار
همواره عید باد بتأیید کردگار.

انوری .


دی همی گفتم آه کز ره چشم
دل من نیم کشته ٔ عبر است .

خاقانی .


دی جدل با معطلی کردم
که ز توحید هیچ ساز نداشت .

خاقانی .


خیز و به ایام گل باده ٔ گلگون بیار
نوبت دی فوت شد نوبت اکنون بیار.

خاقانی .


آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو
طمع خوشه ٔ گندم مکن از دانه ٔ جو.

ظهیر.


ای خواجه سخن زیر و زبر میگویی
امروز ز دی سخت بتر میگویی .

ظهیر.


ای فکرت تو مشکل امروز دیده ٔ دی
وی همت تو حاصل امسال داده ٔ پار.

؟ (ازترجمه ٔ تاریخ یمینی ).


دی که ز پیش تو بنخجیر شد
تیز تکی کردو عدم گیر شد.

نظامی .


ز فردا و ز دی کس را نشان نیست
که رفت آن از میان وین در میان نیست .

نظامی .


دی برگذر فلان وطنگاه
دیدم صنمی نشسته چون ماه .

نظامی .


سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست
در میان آن و این فرصت شمار امروز را.

سعدی .


چو دی رفت و فردا نیامد بدست
حساب از همین یکنفس کن که هست .

سعدی .


از بیابان عدم دی آمده فردا شده .

سعدی .


دی بچمن برگذشت سرو سخنگوی من
تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من .

سعدی .


دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار
وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی .

سعدی .


دی به امید گفتمش داعی دولت توام
گفت دعا بخود بکن گر بنیاز میکنی .

سعدی .


دی شنیدم که ابلهی میگفت
پدر من وزیرخان بوده ست .

ابن یمین .


دی لعل تو می داد به ما وعده ٔ دشنام
حاجت به تقاضا نبود اهل کرم را.

کاتبی .


- امثال :
دی رفت و پری رفته و روز امروز است . (مجموعه ٔ امثال ).
|| دی صاحب غیاث اللغات نویسد: شب تاریک ، به این معنی مخفف دیجور و آنچه لفظ دی را مخفف دیجور گویند و سند آن را مصراع خواجه حافظ دانند «ز زلف و رخ نمودی شمس و دی را» خطاست . چه دیجور صفت شب واقع شود نه آنکه دیجور مطلق شب سیاه را گویند و سبب این ، غلطی نسخه است و صحیح چنین است «ز زلف ورخ نمودی شمس و فی را» و «فی » بالفتح سایه باشد. در اینصورت مقابله ٔ شمس و فی بمشابهت زلف و رخ درست میشود پس دی را مخفف دیجور فهمیدن موجب عدم فهم است . (غیاث ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
دی . [ دَ / دِ ] (اِخ ) در دین زرتشتی به معنی دادار و آفریننده از صفات اهورمزدا است . || نام ملکی است که تدبیر امور و مصالح دیماه و روز ...
دی . (رمز) در کتب رجال شیعه رمز است اصحاب هادی علیه السلام را. (یادداشت مؤلف ).
دی . [ دِ ] (اِخ ) ۞ توماس (1748-1789م .). مصلح اجتماعی انگلیسی و طرفدار انقلاب امریکا و لغو برده داری بود و از تعلیم و تربیت «طبیعی » در مق...
دی . (اِخ ) جان ۞ (1527 تا 1608 م .) کیمیاگر و ریاضیدان انگلیسی . چند سالی در اروپا زیست و مدعی بود که فلزات را به طلا تبدیل کرده است . نز...
دی. (زبان مازنی)، دود." تش دی‌." دود آتش.
[دِی] به معنی مادر است.
دٔی . [ دِ ئی ] (ع اِ) دَأی . (منتهی الارب ). رجوع به دأی شود.
دی دی . [ دَ دَ ] (ع اِ صوت ) آوازی است که از آن حدی برآورده اند و اصل آن است که نبود برای مردم حدی پس زد اعرابی غلام خود را و گزید ا...
وادی دی . [ دَی ی ] (اِخ ) نام جایی در اندلس است . ابن عبدربه در ارجوزه یا تاریخ منظومی که برای عبدالرحمان خلیفه ٔ اموی اندلس سروده نام ...
دی دیال . (فرانسوی ، اِ) ۞ ترکیبی است از 12 درصد اتیل مرفین و 88 درصد دیال بصورت قرصهای 125% گرمی که دارای خاصیت آرام کننده ٔ درد و خواب ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
علی حاجی حسینی
۱۳۹۷/۰۲/۱۳
0
0

دی در فارسی میانه بصورت دیگ (dīg) و دیک (dīk) آمده است. همچنین در ترجمهٔ واژه به واژه تورات به زبان فارسی و به خط عبری (دستنویس Hébreu 70 کتابخانه ملی فرانسه در پاریس) در سفر پیدایش باب سی و یکم، آیه های دوم و پنجم این واژه به صورت دیگ (דיג) در عبارت دیگ
و پریر (دیروز و پریروز) آمده است. همچنین نک. به Paul Horn 590.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.