اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دیر

نویسه گردانی: DYR
دیر. [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر محدود از شمال به ارتفاعات شنبه و از باختر به دهستان بردخو و از خاور به دهستان ثلاث و ارتفاعات ریز و از جنوب به خلیج فارس .این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع است از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و نفوس آن در حدود 5200 تن وقراء مهم آن عبارت است از: آبدان ، بردستان ، سرمستان ، لمپه دان ، گله زنی ، راهدار، همبرک . مرکز دهستان قصبه و بندر دیر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۹ مورد، زمان جستجو: ۴.۱۶ ثانیه
دیر بانخایال . [ دَ رِ ] (اِخ ) این دیر در بالای موصل واقع است و او را دو نام میباشد: دیر مارنخایال و دیر میخائل . (از معجم البلدان ).
دیر مرماجرجس . [ دَ رِ م َ ج ُ ج ُ ] (اِخ ) دیری است در نواحی مطیره . شابشتی آن را با دیر مرجرجس یک جا آورده است و شاید هر دو یکی باشند. (از...
دیر مانخایال . [ دَ رِ ] (اِخ ) یا بانخایال در بالای موصل بفاصله ٔ یک میل واقع و بر دجله مشرف است وآن را دیر میخائیل نیز گویند. (از معجم ال...
دیر ملکیساوا. [ دَ رِ م َ ] (اِخ ) دیر کوچکی است مشرف بر دجله بالای موصل و فاصله ٔ آن تا موصل یک فرسخ و نیم است . (از معجم البلدان ).
دیر بنی مرینا. [ دَ رِ ب َ م َ ] (اِخ ) در خارج از حیره و درمحل این دیر جنگ و گریزهایی میان قیس بن سلمةبن الحارث بن عمروبن حجر آکل المرار ...
دیر ابن براق . [ دَ رِ اِ ن ِ ب َرْ را ](اِخ ) دیری است در خارج حیرة. (از معجم البلدان ).
دیر ابن عامر. [ دَ رِ اِ ن ِ م ِ ] (اِخ ) محل آن نامعلوم است و ذکر آن در اشعار عیاش الضبی آمده است . (از معجم البلدان ).
دیر ابن وضاح . [ دَ رِ اِ ن ِ وَض ْ ضا ] (اِخ ) در نواحی حیرة است . (از معجم البلدان ).
افسر دیر اعظم . [اَ س َ رِ دَ / دِ رِ اَ ظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ) (آنندراج ).
دیر مارفاثیون . [ دَ رِ ث ُ ] (اِخ ) در حیره و پائین تر از نجف . این دیر در ضمن دیر ابن المزعوق ذکر گردیده است . (از معجم البلدان ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.