اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دیلم

نویسه گردانی: DYLM
دیلم . [ دِ ل َ ] (اِخ ) دیلمان . نام شهری است از گیلان و موی مردم آنجا پیچیده و مجعدمی باشد و بیشتر حربه ٔ ایشان تبر هیزم شکنی و زوبین است که نیزه ٔ کوچک باشد. (برهان ). بمعنی دیلمان . (جهانگیری ). شهری است از ولایت گیلان که موی مردم آنجا اغلب مجعد است و بیشتر حربه ٔ آنها تیر و زوبین است . (آنندراج ). نام ملکی است که موی مردم آنجا مجعد باشد. (غیاث اللغات ). دیلم یا دیلمان ، نامی که اصلاً به قسمت کوهستانی ولایت گیلان بین قسمت ساحل بحر خزر و قزوین اطلاق می شده است ولی با فتوحات دیلمیان بعضی از نواحی مجاور را نیز در برگرفته است ، چنانکه در دوره ٔ اقتدار آل بویه در قرن چهارم هجری ولایت دیلم همه ٔ گیلان ونیز طبرستان و جرجان و قومس را شامل میشده است . از شهرهای عمده ٔ دیلم رودبار و بروان را نام برده اند که محل هیچیک معلوم نیست . (از دائرة المعارف فارسی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
دیلم . [ دَ ل َ ] (اِ)آهنی بقطر معلوم و درازی حدود یک گز یا کمی بیشتر که بدان دیوار و زمین و کوه سوراخ کنند و سنگ سنبند. (یادداشت دهخدا). ...
دیلم . [ دَل َ ] (اِخ ) ۞ نام قومی از اعاجم از بلاد شرق و بعضی گویند که از ترک باشند. (ازتاج العروس ). طایفه ای معروف . (غیاث اللغات ). گر...
دیلم . [ دَ ل َ ] (اِخ ) آبی است معروف در اقصای بدو و یا آبی است مر بنی عبس را و یا گودالهای آبی است در غور. (از لسان العرب ) (از تاج الع...
دیلم . [ دِی ْ ل َ ] (اِخ ) قصبه و بندر مرکز بخش دیلم شهرستان بوشهر مختصات جغرافیائی آن عبارتند از: طول 50 درجه و 10 دقیقه عرض 30 درجه و 4...
دیلم الدیلم . [ دَ ل َ مُدْ دَل َ ] (اِخ ) نام کوهی است در سرزمین دیلمیان و دیلمیان در کوههای گیلان زندگی کنند. (از معجم البلدان ).
علی دیلم در شاهنامه نام یکی از کاتبان شهر توس است که از متن شاهنامه رونوشت بر می‌داشت. او به همراه بودلف که راوی شاهنامه بود، ظاهراً از این کار خود مز...
دیلم وار. [ دَل َ ] (ص مرکب ) مانند دیلم . همچون دیلم : مرا شد گلشن عیسی وزین رشک آفتاب آنگه سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی . خاقانی ....
دیلم آسا. [ دَ ل َ ] (ص مرکب ) مانند دیلم . همچون مردم دیلم به مناسبت مجعد بودن موی سرشان : جعد بر جعد بسته مرزنگوش دیلم آسافکنده بر سر دوش...
دیلم کله . [ دَ ل َ ک ُ ل َه ْ ] (ص مرکب ) که کلاه دیلمی بر سر داشته باشد. با کلاهی چون کلاه دیلمیان : دیلم کلهیم دلستان بوددر جمله جهان...
بندر دیلم . [ ب َ دَ رِ دِ ل َ ] (اِخ ) از بنادر خلیج فارس و در جنوب خوزستان واقع است . رجوع به دیلم شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۲/۰۷/۲۶ Iran
0
0

فعل دی در سانسکریت به معنی خراب کردن آمده است، لذا این کلمه را می توان ریشه واژۀ دیو شمرد. چه مصداق این مفهوم را در تعریف فردوسی از دیو در می یابیم:
"تو مر دیو را مردم بد شناس کسی کاو ندارد ز یزدان سپاس"
محمد جواد مشکور در کتاب ایران در عهد باستان هیئت قدیمی نام دیلم را به صورت دیلوم آورده است. از اینجا می توان علی القاعده ریشه سانسکریتی- اوستایی دِیر- وم را برای آن قائل شد یعنی جایگاه یا شخص منسوب به استواری و نیرومندی و محکمی و پرزوری چه ریشه این کلمه به شکل dhira در سانسکریت موجود است. لابد از این ریشه است نام میله و اهرم مقامی که در فارسی دیلم گفته میشود. تبدیل حرف "ر" اوستایی دِیروم به "ل" پهلوی دیلوم (دیلم) روی قاعده است.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.