دیة
نویسه گردانی:
DY
دیة. [ ی َ ] (ع مص ) خونبهای کشته دادن . (از منتهی الارب ). خونبها دادن . (دهار). || نزدیک گردانیدن کار. (از منتهی الارب ). || نره فرو کردن اسب جهت بول یا گشنی کردن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۴ ثانیه
دیة. [ ی َ ] (ع اِ) (از: ودی ). جوهری گوید دیة یکی دیات است و «ة» عوض از واو است و به معنای حق مقتول (قتیل ) است و در تهذیب نویسدکه اصل ...
دیه . (اِ) تلفظ و صورت قدیم کلمه ٔ ده امروزی است و هنوز در برخی نقاط متداول است چون قزوین و هر دو حرف (ی ْ و هَ) بسیار نرم تلفظ شود. قریه ...
دیه . [ دَ ی َ ] (اِ) صورتی و تلفظی از کلمه ٔ دایه است . داه . دایه : المراضعة، فرزند را دیه دادن . (المصادر زوزنی ).- امثال : هرچه دیه گوید ا...
دیه . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل در 13هزارگزی شمال خاوری آمل با 320 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج...
دیه بد. [ ب َ ] (اِخ ) ماووبالیغ، فارسی آن دیه بد باشد. (از جهانگشای جوینی ج 1 ص 105).
بنج دیه . [ ب َ ] (اِخ ) پنج ده . رجوع به پنج ده و رجوع به مرآت البلدان شود.
پنج دیه . [ پ َ ] (اِخ ) پنج ده . از اعمال مروالرود: امیری بود بحدود مروالرود و پنج دیه و طالقان . (جهانگشای جوینی ). رجوع به پنج ده شود.
فنج دیه . [ ف َ ] (اِخ ) شهرکی است که پنج ده پیوسته به هم است و در نزدیکی مروالرود قرار دارد. (معجم البلدان ). ناصرخسرو آن را به نام پنج ...
دیه علی . [ع َ ] (اِخ ) نام ناحیه ای در فارس : خمایجان و دیه علی دو ناحیت است و حومه ٔ آن مسجد و منبر دارد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 145) (...
دیه رقه . [ هَِ رَق ق ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار در 20 هزارگزی جنوب خاوری نجف آباد بین شیرکش بالا و پائین با 105 ت...